چکیده
این پژوهش تحلیلی، روند دگردیسی فردی به نام مهسا نظری گلگانی با نام هنری هلا ارتیست را مطالعه میکنیم و تلاش داریم سازوکارهای مهندسی اجتماعی، نفوذ عاطفی و عملیات شناختی را در بستر اپوزیسیون ایرانی تبیین نمایم.
بر اساس مجموعهای از روایتها و دادههای میدانی در اختیار پژوهشگر، این کیس نمایانگر تلفیق سه عنصر است:
الف) پیشینهٔ مذهبی و دوگانگی اخلاقی،
ب) ورود به شبکههای زیرزمینی اقتصادی و رسانهای در مهاجرت،
پ) هدایت توسط مأموری که به او برنامه میدهد برای انجام عملیات نفوذی و رسانهای.
تمامی ادعاها در این مقاله بر پایهٔ «گفتهٔ منابع» یا «گزارششده» آورده شده و نیازمند راستیآزمایی مستقل برای اثبات کیفری است.

۱. مقدمه: مهندسی اجتماعی بهعنوان ابزار جنگ شناختی
جنگی بدون گلوله
در دوران مدرن، ابزارهای جنگ تغییر کردهاند. اگر روزی نبردها بر سر مرز و اسلحه بود، امروز در ذهن و احساس انسانها جریان دارد. جمهوری اسلامی ایران، مانند دیگر رژیمهای ایدئولوژیک، در دهههای اخیر سرمایهگذاری گستردهای بر مهندسی اجتماعی (Social Engineering) و نفوذ نرم در فضای مجازی و درون گروههای مخالف خود انجام داده است.
هدف این سیاست، تخریب اعتماد درونی اپوزیسیون، فرسایش سرمایهٔ روانی جامعهٔ معترض و القای بیاعتمادی سیستماتیک است.
در این میان، ابزار اصلی دیگر «پروپاگاندا» نیست، بلکه انسانهاییاند که خود به رسانه تبدیل میشوند؛ افرادی با گذشتههای دوگانه، پر از تناقض، و توانایی بالای تطبیق با فضاهای مختلف—از کلاب شبانه تا اتاقهای سیاسی در توییتر اینستاگرام و تلگرام. این افراد، بهعنوان سوژههای مهندسی اجتماعی، به مأموران نفوذ احساسی در میان اپوزیسیون بدل میشوند.
مهندسی اجتماعیِ سیاسی مجموعهای از تکنیکهای روانشناختی و ارتباطی است که هدف آن تغییر رفتار انسانی بدون زور فیزیکی است. در ساختارهای اقتدارگرا، از جمله جمهوری اسلامی، این مهندسی بهتدریج از تبلیغات رسمی فراتر رفته و شامل شبکههای پوششی انسانی، عملیات مالی پنهان و تولید محتوای جهتدار در پلتفرمهای دیجیتال میشود. هدف نهایی، همواره فرسایش سرمایهٔ اعتماد در میان مخالفان، انحراف انرژی اعتراضی و تضعیف مشروعیت بدیلهای مدنی و سیاسی بوده است.
سوژهٔ مناسب برای مهندسی اجتماعی
مطالعات کلاسیک در روانشناسی امنیتی نشان میدهد که بهترین عاملان نفوذ معمولاً کسانیاند که از درون نظام ایدئولوژیک بیرون آمدهاند، اما از آن دلزده یا رانده شدهاند. آنان بهدلیل بحران هویت (Identity Diffusion)، آمادگی بالایی برای تغییر چهره و نقش دارند.
در بسیاری از موارد، دستگاههای اطلاعاتی چنین افرادی را جذب میکنند، زیرا هم شناخت درونی از گفتمان مذهبی یا سیاسی نظام دارند و هم توان بازی در نقش مخالف را.
نمونههای مشابه در شوروی سابق، کرهٔ شمالی و حتی چین کمونیست دیده شده است: زنانی که با استفاده از جذابیت ظاهری، روابط عاطفی و فضای رسانهای، به تخریب روانی مخالفان سیاسی میپرداختند. در ایران نیز، این روش با فتوای مشهور خمینی دربارهٔ «حفظ نظام به هر وسیله» توجیه شرعی یافت—فتوایی که عملاً مرز اخلاق و سیاست را از میان برداشت.
۲. پیشزمینهٔ خانوادگی و آسیبهای هویتی در کیس
مهسا نظری گلگانی زادهٔ خانوادهای مذهبی در زرینشهر اصفهان است. مادر او از اعضای فعال بسیج بانوان و از نیروهای حاضر در گشتهای ارشاد بوده است؛ زنی که بنا به روایتهای محلی، از سازوکارهای تحکم دینی و کنترل اجتماعی زنان دیگر برای کسب منزلت و گاه منافع اقتصادی استفاده میکرد.
این زمینهٔ خانوادگی، نخستین بستر شکلگیری الگوی رفتار دوتایی میان اخلاق ظاهری و منافع شخصی را در مهسا پدید آورد—ویژگیای که بعدها در فرایند مهندسی اجتماعی به عاملی مؤثر بدل شد.
تحصیلات مهسا در سطح دبیرستان باقی ماند، اما بهدلیل جذابیت ظاهری و مهارت در ارتباطات سطحی، در محیطهای مختلف—بهویژه میان جوانان و مردان—موقعیت تأثیرگذار یافت.
در همان دوره، شیوههای بقا و تأمین مالی وی اغلب بر پایهٔ روابط موقت یا سوءاستفاده از اعتماد دیگران شکل گرفت؛ الگویی که در روانشناسی اجتماعی با عنوان رفتار تطبیقی در زیست غیررسمی (Adaptive Informal Survival) شناخته میشود.
از گشت ارشاد تا اتاق سیاست
پدیدهای که در روایتهای مهاجران سیاسی ایرانی دیده میشود نشان میدهد بخشی از نیروهای سابق نظام، پس از خروج از ایران و از دست دادن تکیهگاه مذهبی و اقتصادی، به زندگی در تبعید تن میدهند، اما در خلأ هویتی ناشی از ترک نظام، قابل بازمهندسی روانیاند.
آنان بهتدریج در شبکههای اجتماعی نقش تازهای مییابند: از «مذهبی سابق» به «منتقد اسلام»، از «پوشش چادر» به «اینفلوئنسر زیبایی»، و از «تذکردهندهٔ خیابانی» به «فعال رسانهای».
در سطح روانشناسی اجتماعی، این تغییر هویت نه نشانهٔ تحول فکری، بلکه تغییری کارکردی در جهت بقا است. شخصیتی که روزی از ابزار دین برای کسب نفوذ استفاده میکرد، اکنون از بدن، کلام و تصویر بهره میگیرد.
نظام اطلاعاتی نیز از این انعطاف استفاده کرده و از چنین افراد پروژههای پوششی میسازد: نفوذ در میان مخالفان، تخریب چهرههای زن مستقل در اپوزیسیون، و شایعهسازی در قالب سرگرمی.
۳. مکانیزم نفوذ عاطفی و تخریب درونگروهی
آسیب به اپوزیسیون و جامعهٔ مهاجر
نتیجهٔ چنین نفوذهایی، انشعاب در میان نیروهای سیاسی مخالف، بیاعتمادی به زنان فعال، و حتی بدبینی عمومی به پادشاهیخواهان و دیگر جریانهای مدرن است.
وقتی نفوذگر با فحاشی و رفتار لمپنی ظاهر میشود و خود را «فعال سیاسی پادشاهیخواه» معرفی میکند، ذهن جامعهٔ خاکستری این رفتار را به کل جریان تعمیم میدهد.
در روانشناسی جمعی، این پدیده را همسانسازی منفی (Negative Association) مینامند؛ یعنی القای تصویر منفی از یک گروه از طریق نمایش چهرههای زشت و هیجانی از درون همان گروه.
در مهندسی اجتماعی، نفوذ عاطفی یکی از مؤثرترین روشهاست.
بر اساس نظریهٔ اعتمادسازی فریبنده (Deceptive Trust Building)، نفوذگر ابتدا همدلی و ظاهری قربانیگونه از خود نشان میدهد—مثلاً با روایت از رنج شخصی، فقر، یا فرار از دین—سپس در درون گروه هدف جای میگیرد.
در گام دوم، با استفاده از روابط دوستی یا عاطفی، وارد حلقههای تصمیمگیری یا رسانهای میشود.
در گام سوم، تخریب آغاز میگردد:
- تخریب شخصیت زنان مستقل و تأثیرگذار در جریانهای سیاسی (بهویژه مشروطهخواهان و فعالان زن)،
- ساختن تضادهای درونگروهی و نزاع لفظی،
- پخش شایعات بیپایه و اتهامات اخلاقی برای فرسودن اعتماد.
نتیجهٔ این فرآیند، آن چیزی است که در روانشناسی جمعی به آن فرسایش سرمایهٔ اعتماد (Erosion of Trust Capital) میگویند؛ حالتی که افراد دیگر به هیچ صدایی اعتماد نمیکنند و میدان مبارزه به هرجومرج گفتاری بدل میشود—دقیقاً همان چیزی که مهندسی اجتماعی بهدنبال آن است.
از سرگرمی زرد تا مهندسی خشم
در دههٔ گذشته، اینفلوئنسرهای زرد مانند مینا نامداری، دنیا جهانبخت، داوود هزینه و دیگران، بهشکل غیرمستقیم در مسیر انحراف افکار عمومی نقش ایفا کردند.
آنان با نمایش زندگیهای پرزرقوبرق، رابطههای جنسی پر سروصدا و درگیریهای نمایشی، به بازتولید فرهنگ پوچی پرداختند—فرهنگی که هدفش بیحس کردن جامعه در برابر رنج واقعی مردم ایران بود.
امروز اما این تاکتیک تغییر کرده است. دستگاههای نفوذ، با هوشیاری از موج خشم مردم نسبت به دین و روحانیت، چهرههای جدیدی از نفوذگران را طراحی کردهاند: افرادی که فحش میدهند، به اسلام حمله میکنند، اما در نهایت با رفتارهای هیجانی و ناسالم، اعتماد عمومی به اپوزیسیون را میسوزانند.
در علوم ارتباطات، این پدیده را سوپاپ اطلاعاتی (Information Vent) مینامند؛ یعنی ایجاد فضایی برای تخلیهٔ هیجانات مردم، بیآنکه تهدیدی واقعی برای ساختار قدرت شکل بگیرد.
اینفلوئنسرهایی که هم فحش میدهند و هم دروغ پخش میکنند، نقش همان سوپاپ اطمینان را دارند؛ اجازه میدهند مردم فریاد بزنند، اما نه در جهت تغییر واقعی.
۴. نقطهٔ اتصال اطلاعاتی: مأموری که به او برنامه میدهد(افسرهادی Officer Handler-)
بر اساس اطلاعاتی که به پژوهشگر ارائه شده، در گرجستان فرد یا افرادی در نقش رابط عملیاتی/مربی ظاهر میشوند—در متن از این نقش با عبارت «افسر هادی Officer Handler» یاد شده است.
این مأمور، بهصورت گزارششده، وظایفی مانند شناسایی اهداف، تعیین سناریوهای رفتاری، تنظیم مأموریتهای رسانهای و مدیریت ارتباطات مالی را بر عهده داشته است.
بهطور مشخص، مأمور به مهسا برنامه داده تا با استفاده از جذابیت و روایتهای «معترضانه» وارد حلقههای اپوزیسیونی شود، اعتماد جلب کند، و سپس بهصورت مرحلهای به تخریب وجههٔ زنان فعال و خانوادههای دادخواه بپردازد.
۵. سازوکارهای اقتصادی پوششی: بازاریابی سایتهای شرطبندی و پولشویی
گزارشها حاکی از آن است که در تفلیس، مهسا در پروژههایی مشغول به کار شد که بازاریابی سایتهای شرطبندی را برعهده داشتند—فعالیتی که منابع آن را بخشی از شبکههای اقتصادیِ پوششی میدانند.
چنین پروژههایی دو مؤلفهٔ راهبردی دارند:
۱. تأمین منابع مالی (از جمله برای پرداخت دستمزدها، هزینههای عبور، پناهندگی و عملیات)؛
۲. فراهمآوردن پوشش و دسترسی میدانی (جمعآوری اطلاعات، آشنایی با گروههای مهاجر، و آزمایش تاکتیکها).
در تحلیل امنیتی، اتصال اقتصاد سیاه به عملیات نفوذ نشاندهندهٔ طراحی راهبردی چندلایهای است که پول، انسان و رسانه را تلفیق میکند.
۶. تبدیل به چهرهٔ رسانهای و عملیات شبکهای: ویدیوها، هشتگها و ترندسازی هدایتشده
مرحلهٔ نفوذ سیاسی و عملیات روانی
پس از پایان اقامت در گرجستان و چند مورد درگیری شخصی، مهسا نظری گلگانی به امارات متحدهٔ عربی منتقل شد و از آنجا مسیر مهاجرت خود را ادامه داد تا نهایتاً از مسیرهای غیرقانونی وارد خاک ایالات متحده شود. در این مرحله، او چهرهای تازه از خود ساخت: زنی معترض، بیپروا و منتقد اسلام و مخالف جمهوری اسلامی. بر اساس دادههای موجود، فعالیت سیاسی وی از زمانی آغاز شد که قصد ترک گرجستان را داشت؛
در این مقطع، بر اساس اطلاعات شفاهیِ منابع نزدیک،—« افسر هادی Officer Handler »—احتمالاً رابط یا آموزشدهندهٔ اطلاعاتی بوده است.
او مأموریت داده تا مهسا در فضای پادشاهیخواه و اپوزیسیون مدرن ایران نفوذ کند.
تاکتیک پیشنهادی شامل سه محور کلاسیک مهندسی اجتماعی بود:
- اعتمادسازی از مسیر فریب عاطفی (ایجاد پیوند عاطفی یا حمایتی با چهرههای رسانهای)؛
- تخریب چهرههای زن فعال در جریان مشروطهخواه و لیبرال؛
- تولید شایعه و فحاشی برای انحراف افکار عمومی.
در گام نخست، او با ظاهر زنی معترض و فمینیست وارد میدان شد و از ادبیات ضد اسلامی بهره گرفت تا اعتماد اولیهٔ مخالفان رژیم را جلب کند.
در آن مقطع برای جلب اعتماد جریانهای پادشاهیخواه، وارد جدلی لفظی و کوچک با امیرعباس فخراور شد — جدلی که بهگفتهٔ منابع، هدفش نه اختلاف سیاسی واقعی، بلکه صرفاً ایجاد ظاهر استقلال از چهرهای جنجالی و مخالف پادشاهیخواهان بود..
فخراور از مخالفان جریان پادشاهیخواه به شمار میرود و خود را صاحب «طرح قانون اساسی نوین» معرفی کرده که مدعی است توسط مقامات دولت ترامپ تأیید شده؛ اما بررسیهای پژوهشی و رسانهای نشان میدهد این ادعا فاقد هرگونه سند و تأیید رسمی بوده است. از منظر مهندسی اجتماعی، ورود حسابشدهٔ مهسا نظری گلگانی به چنین جدلی کوتاه، اقدامی هدفمند برای تثبیت چهرهاش بهعنوان «منتقدِ مخالفانِ پادشاهی» و در نتیجه، جلب اعتماد حامیان پادشاهیخواه بوده است.
سپس، با همکاری رسانهای با چهرههایی چون محمد تنگستانی و محمد محمدی، بستر لازم برای دیدهشدن را فراهم آورد و با ایجاد کانالهایی در تلگرام و یوتیوب، پیام خود را در قالب «افشاگری» و «طنز سیاسی» عرضه کرد.
اما محتوای این رسانهها در واقع مجموعهای از فحاشی، اتهامزنی و تحقیر فعالان زن اپوزیسیون بود—روشی که در روانشناسی سیاسی با عنوان تخریب هویت جمعی (Identity Sabotage) شناخته میشود.
در مسیر رسانهای، مهسا با تولید ویدیوهای اینستاگرامی و بهرهگیری از هشتگهای جهتدار—از جمله هشتگهایی چون #چاهزاده—به دیدهشدن پرداخت.
نکتهٔ کلیدی این است که، بر اساس اطلاعات میدانی، این نوع هشتگها و کمپینها گاه بهصورت هدفمند توسط شبکههایی از بدنهٔ اصلاحطلب (یا شبکههای سازماندهیشدهٔ هماهنگ) در جهت ترندسازی هدایت میشوند تا پیام خاصی تزریق شود یا پوشش حمایتی ساختگی برای یک نفوذگر ایجاد گردد.
این تاکتیک سه نتیجهٔ همزمان دارد:
- دیدپذیری مصنوعی،
- تزریق روایت جهتدار،
- فراهمسازی پشتوانهٔ نمادین برای نفوذگر.
پیوند میان فحاشی و مهندسی اجتماعی
رفتار مهسا نظری گلگانی و گروهش در فحاشی و انتشار اتهامات بدون سند، از منظر تحلیلی نشاندهندهٔ نوعی پروپاگاندای معکوس است.
در این روش، عامل نفوذ با ایجاد چهرهای خشمگین و بیمنطق از اپوزیسیون، سبب میشود تماشاگر خاکستری—یعنی بخش بیطرف جامعه—از کل جریان سیاسی بیزار شود.
به بیان دیگر، هدف نه تخریب فرد، بلکه بیاعتبارسازی کل گفتمان پادشاهیخواهی و اپوزیسیون است.
این همان مهندسی ذهن جمعی از طریق انزجار است که پیشتر در پروژههای رسانهای جمهوری اسلامی علیه روشنفکران دههٔ شصت نیز مشاهده شده بود.
۷. مرحلهٔ بحران (جنگ ۱۲ روزه) و تخلیهٔ اطلاعاتی
یکی از نقاط عطف روایت، دورهای است که در مدارک پرونده با عنوان «جنگ ۱۲ روزه» شناخته میشود.
در آن دوره، بهگفتهٔ منابع، مهسا از طریق اعتمادسازی علنی نسبت به هواداران و دنبالکنندگان خود، فراخوانهایی منتشر کرده که مضمون آن چنین بوده است:
«اطلاعات حساس خود را برای تیم ما ارسال کنید تا از شما در برابر رژیم جمهوری اسلامی حفاظت کنیم.»
این پیام در ظاهر دعوتی برای همیاری و امنیت بود، اما از منظر امنیتی معادل تخلیهٔ اطلاعاتی (Information Exfiltration) تلقی میشود؛ یعنی جمعآوری دادههای هویتی، موقعیتی یا عملیاتی از داخل ایران که میتواند افراد را در معرض شناسایی، پیگرد، آزار یا اخاذی قرار دهد.
پیامدهای بالقوهٔ این تاکتیک عبارتاند از:
- شناسایی و تسهیم اطلاعات با شبکههای ضدامنی یا بهرهبرداران ثانویه؛
- ایجاد پروندههای پروفایلی برای گزینش اهداف آینده؛
- فرسایش اعتماد عملیاتی در میان شهروندان داخل کشور نسبت به هر نوع فراخوان حمایتی.
در چارچوب این تحلیل، تخلیهٔ اطلاعاتی نهتنها یک خطر فردی است، بلکه پیامدی سیاسی و اجتماعی نیز دارد: تضعیف اعتماد جمعی و تشدید پارانویا در میان کنشگران مدنی.
۸. تاکتیکهای روانی: اعتمادسازی فریبنده و تخریب هویتی
بر مبنای مفاهیم روانشناختی مرتبط با مهندسی اجتماعی، الگوی عملیاتی در این پرونده بهصورت زیر قابل تبیین است:
- اعتمادسازی نمایشی (Performative Trust-Building): نفوذگر با روایتهای رنجمحور و ظاهراً معترضانه، اعتماد اولیهٔ جامعهٔ مخاطب را جلب میکند.
- پیوند عاطفی: ایجاد روابط نزدیک، شخصی یا رسانهای با فعالان یا دنبالکنندگان.
- دستیابی به دسترسیهای شبکهای: ورود به حلقههای گفتوگو، گروههای تلگرامی و اینستاگرامی وکانالهای یوتیوب.
- تخریب تدریجی هویتی: انتشار اتهامات، شایعات و محتوای توهینآمیز نسبت به زنان فعال، مشروطهخواهان و خانوادههای دادخواه که به فرسایش سرمایهٔ اعتماد منجر میشود.
این روند با نظریههای فرسایش سرمایهٔ اعتماد (Erosion of Trust Capital) و اعتماد فریبنده (Deceptive Trust) سازگار است: نفوذگر ابتدا سرمایهٔ اعتماد را میسازد و سپس همان سرمایه را برای تخریب هویت جمعی استخراج میکند.
۹. کارکرد سیاسی و پیامدهای گفتمانی برای اپوزیسیون
حضور چنین نفوذگرانی—از جمله مهسا نظری گلگانی، بر اساس گزارشها—چند پیامد کلیدی دارد:
- آلایش نمادین (Symbolic Contamination): نمایش رفتارهای هیجانی و غیراصولی از سوی فردی که خود را پادشاهیخواه مینامد، میتواند تصویر کلی آن جریان را در ذهن مخاطب خاکستری مخدوش سازد.
- انحراف انرژی اعتراضی: خشم و کنشهای مدنی بهجای تمرکز بر اهداف ساختاری، به نزاعهای شخصی و جنجالهای رسانهای سوق داده میشود.
- بیاعتمادی گسترده: فراخوانها و شایعات بیپایه، اعتماد عمومی به نهادها و فعالان منطقی را تضعیف میکند.
از منظر راهبردی، این پیامدها دقیقاً مطابق با هدف مهندسی اجتماعیِ مخرب عمل میکنند: تضعیف توان اپوزیسیون برای ایجاد بدیل مشروع و سازمانیافته.
۱۰. تحلیل شخصیتی و عوامل انگیزشی (بر اساس دادههای رفتاری گزارششده)
سازوکار روانشناختی
تحلیل شخصیتی مهسا نظری گلگانی، بر اساس نشانههای رفتاری منتشرشده، چند ویژگی محوری را نشان میدهد.
مطابق گزارشها و الگوهای رفتاری ثبتشده، ویژگیهای شخصیتی و انگیزشی زیر در این کیس قابل شناسایی است:
- خودشیفتگی جبرانی (Compensatory Narcissism): احساس بیارزشی که با نمایش اغراقآمیز از خود پنهان میشود.
- خودشیفتگی آسیبزا (Pathological Narcissism): نمایش مفرط از خویش برای پنهانکردن زخمهای گذشته.
- بیثباتی هیجانی: تغییر سریع مواضع از عشق تا نفرت، از همدلی تا تخریب.
- ویژگیهای ضداجتماعی (Antisocial Traits): ناتوانی در همدلی واقعی و استفاده از دیگران برای منافع کوتاهمدت.
- سندرم نجاتدهندهٔ جعلی (Pseudo-Savior Syndrome): تلاش برای وانمود کردن بهعنوان ناجی یا سخنگوی مردم، در حالیکه هدف اصلی جلب توجه است.
- وابستگی اطلاعاتی (Informational Dependency): پیوند پنهان با شبکههایی که از طریق پول، پناهندگی یا شهرت، رفتار او را هدایت میکنند.
- وابستگی ساختاری به نهاد هدایتگر: نیاز روانی به کنترل و حمایت از سوی منبعی بالاتر—در اینجا، همان شبکههای اطلاعاتی.
از منظر روانشناسی اجتماعی، چنین افرادی در محیط مهاجرتی و زیر فشار اقتصادی، بهسرعت به ابزار مهندسی اجتماعی بدل میشوند؛ زیرا هم در پی تعلقاند و هم در پی بقا.
بیثباتی هویتی و دگردیسی نقش
تغییر سریع نقشها و نحوهٔ ارائهٔ خود بسته به مخاطب و محیط؛
ارتباط با شبکههای اقتصادی–جنایی؛
توأم بودن انگیزههای معیشتی با انگیزههای هویتی و سیاسی؛
وابستگی به هدایت بیرونی—همان (افسرهادی Officer Handler-)
این الگوی وابستگی نشان میدهد که برخی رفتارها، نتیجهٔ دستور و طراحی از سوی شبکهای فراتر از فرد بوده است.
توجه: تعبیرهای شخصیتی در این بخش بر اساس مشاهدات و گزارشها ارائه شدهاند و برای تشخیص بالینی نیازمند ارزیابی مستقیم و تخصصیاند.
این تحقیق بر پایهٔ روایتها، مشاهدات میدانی و دادههایی است که در اختیار پژوهشگر قرار گرفته است. هدف، تحلیل سازوکارها و مدلهای نفوذ است، نه صدور حکم کیفری یا اخلاقی قاطع.
تطبیق با نمونههای جهانی
در روسیه و چین نیز موارد مشابهی مشاهده شده است: زنانی با گذشتههای اخلاقی متزلزل که در پروژههای نفوذ سیاسی و رسانهای بهکار گرفته شدند.
در پروژهٔ موسوم به «Zhenya» در روسیه، مأموران زن با ورود به گروههای مخالف پوتین، از طریق روابط عاطفی و رسانهای موجب فروپاشی چندین شبکه شدند.
مهسا نظری گلگانی در مقیاسی کوچکتر، بازتاب ایرانی همین مدل است—مدلی که در آن بدن، احساس و زبان سه ابزار اصلی نفوذ روانیاند.
کارکرد سیاسی این پدیده در اپوزیسیون
نفوذگرانی از نوع مهسا نظری، دو مأموریت همزمان دارند:
- تخریب زنان مستقل و خردگرای اپوزیسیون تا چهرهٔ زن ایرانی در تبعید به ابتذال کشیده شود.
- تحریک درگیریهای داخلی میان فعالان و رسانههای پادشاهیخواه.
در نتیجه، مخاطب خارجی که از بیرون به این فضا نگاه میکند، دچار قضاوتی وارونه میشود: اپوزیسیونی پر از دروغ، هیجان و درگیری شخصی.
این دقیقاً همان هدف مهندسی اجتماعی است—جایگزینی تحلیل با هیجان.
۱۲. راهکارهای مقابلهای و سیاستهای حفاظتی
برای کاهش آسیبهای ناشی از عملیات مهندسی اجتماعی، مانند آنچه در این کیس مشاهده شده است، پیشنهادهای زیر ارائه میشود:
- افزایش سواد رسانهای و شناختی:
آموزش شناسایی تکنیکهای اعتمادسازی فریبنده و ترفندهای ترندسازی مصنوعی برای کنشگران و عموم شهروندان. - قواعد راستیآزمایی در فضای اپوزیسیون:
پیش از پذیرش افراد بهعنوان نماینده یا سخنگوی گروهها، وجود سازوکارهای شناسایی و تأیید هویت و سوابق ضروری است. - ممنوعیت فراخوان عمومی برای اطلاعات حساس:
هیچ فراخوان عمومیای برای ارسال دادههای هویتی یا عملیاتی از داخل کشور نباید پذیرفته شود، مگر از مسیر نهادهای معتبر و قابلاعتماد. - پایش و مستندسازی هشتگها و کمپینها:
بررسی منشاء ترندها برای شناسایی رفتارهای هماهنگ مصنوعی و هشدار دربارهٔ کمپینهایی که جهتدار یا پولیاند. - حمایت از زنان فعال:
فراهمکردن منابع حقوقی و روانی برای زنان فعال تا از آسیبهای رسانهای و تخریبی مصون بمانند. - شفافسازی مالی و گزارشدهی:
تدوین مکانیزمهایی برای اعلام منبع تأمین مالی فعالیتهای رسانهای، تا شبکههای پوششی اقتصادی قابلردیابیتر شوند. - اقدامات حفاظتی دیجیتال برای کاربران داخل کشور:
آموزش مفاهیمی چون کاهش داده (Data Minimisation)، حذف متادیتا، و رمزنگاری ارتباطات حساس.
۱۳. جمعبندی نهایی
نتیجهگیری
مهسا نظری گلگانی در مقام یک کیس استادی، نمادی از تلاقی سه پدیده است:
- فروپاشی اخلاقی در بطن نظام ایدئولوژیک اسلامی،
- تبدیل قربانی به ابزار نفوذ،
- استفاده از رسانه و جنسیت در جنگ روانی.
مطالعهٔ این پرونده نشان میدهد که مهندسی اجتماعیِ جمهوری اسلامی از مرحلهٔ تبلیغات رسمی عبور کرده و به سطح «نفوذ در هویت مخالفان» رسیده است.
در برابر چنین پدیدهای، راهحل در افزایش سواد سیاسی و روانی، پرهیز از شخصیسازی نزاعها، و ایجاد نهادهای شفاف و اخلاقمحور در اپوزیسیون نهفته است.
جمعبندی اجرایی
پروندهٔ مهسا نظری گلگانی، بر اساس روایتها و دادههای مورد بررسی، نمونهای آموزنده از چگونگی تلفیق اقتصاد زیرزمینی، عملیات اطلاعاتی و تولید محتوای جهتدار در مهندسی اجتماعی است.
از مسیر تغییر هویت، آموزش و هدایت توسط «مأموری که به او برنامه میدهد»، تا استفاده از پلتفرمهای اجتماعی برای ترندسازی و فراخوان جمعآوری اطلاعات، الگوی عملیاتی این کیس نشانگر تهدیدی چندلایه برای سلامت سیاسی و امنیت شهروندی است.
مقابله با این تهدید نیازمند اقداماتی همزمان در سه سطح است:
- فرهنگی: ارتقای فهم عمومی از روانشناسی نفوذ و فریب.
- نهادی: تنظیمگری شفاف در ساختار رسانهای اپوزیسیون.
- فنی: امنیت داده و مراقبت سایبری برای فعالان.
پیوست: توصیهٔ عملی فوری دربارهٔ «فراخوانهای حفاظتی»
- هر فراخوانی که ادعای «حفاظت از شما» را همراه با درخواست ارسال اطلاعات حساس مطرح کند، باید بلافاصله مشکوک تلقی شود.
- فعالان و گروهها باید خطمشی «عدم دریافت اطلاعات شخصی از کانالهای عمومی» را بهصورت رسمی تصویب کنند.
- در صورت دریافت دادههای حساس، لازم است فرآیند بررسی فوری و در صورت احتمال سوءاستفاده، اطلاعرسانی به مراجع حقوقی انجام گیرد.
نتیجهٔ نهایی
مهندسی اجتماعی زمانی موفق میشود که دشمن بتواند ذهن مخالف را از درون بشکند.
پروندهٔ مهسا نظری گلگانی، نشان میدهد چگونه جمهوری اسلامی میتواند از بقاجویان نظام اسلامی، عاملان جدید جنگ شناختی بسازد.
در نهایت، مهندسی اجتماعی معاصر، ترکیبی از انسان، پول و الگوریتمهای توزیع محتوا است.
این پرونده یادآور میشود که هر کنش رسانهای یا عاطفی باید با ابزار تحلیلی و محافظتی بررسی شود، و پیش از هرگونه همکاری یا اعتماد، مستندات و شواهد دقیق مطالبه گردد.
ثبت ديدگاه