ایدئولوژی‌های اقتدارگرا و فرهنگ

مهم‌‌ترین وجه قدرت ایدئولوژی‌ها بر جامعه در فرهنگ است. قدرتهای ایدئولوژیک با اثرگذاری فرهنگی اوج می‌گیرند و در نهایت فرومی‌شکند. پویایی فرهنگ جامعه و گذر زمان امری نیست که بتوان به زور ایستا نگهداشت یا سرکوب کرد. در این نوشته به فرهنگ در نظام‌های ایدئولوژیک می‌پردازیم.
سران شوروی به قدرت فرهنگ و رسانه آگاه بودند و با کنترل آن تلاش داشتند بر توده‌ها مسلط باشند. ولادیمیر لنین سینما را “برترین هنرها برای ما” می‌خواند. او معتقد بود گزارش از حقایق سختی‌های زندگی دهقان‌ها و توده‌ها در سینماها به استقرار نظام جدید کمک می‌کند.

جوزف استالین یک تئاتر شخصی تماشای فیلم و آرشیو بی‌نظیری از آثار آن زمان داشت در حدی که رهبران غربی هم از آن شگفت‌زده بودند. دقت کنیم از زمانی حرف می‌زنیم که رادیو و سینما تنها ابزار رسانه‌ای و اطلاع رسانی بودند و هنوز تلویزیون نیامده بود.

دیدگاه استالین درمورد فرهنگ و هنر کمابیش همان دیدگاه لنین بود، اما با نوعی مثبت‌گرایی متفاوت. استدلال این بود که اگر امروز سختی و مشکلی در میان قشر کارگر هست با توجه به نظام اداری پیچیده و کند شوروی بهتر است از چیزهای مثبتی که خواهد بود و باید باشد بگویند: یعنی زندگی بی نظیر طبقه کارگر. این استدلال برای سانسور مشکلات و برخورد با سیاهنمایی مبنایی اداری هم داشت. برای یک اثر فرهنگی هنری باید از 27 اداره مجوز دریافت می‌شد و حد اقل یک سال معطلی داشت. دیدگاه فرهنگی شوروی در دوران استالین به یک وجهه رویایی از زندگی محدود نمی‌شد. بر هر شهروند شوروی واجب بود تصویری بزرگ از استالین را در خانه داشته باشد: او در نظام بی خدا خود خدا و همیشه و همه‌جا حاضر و ناظر بود.

از سوی دیگر حکومت شوروی برای تحکیم بخشیدن ایدئولوژی خود در سال 1932 با تاسیس اتحادیه نویسندگان و اتحادیه آهنگسازان شوروی پایانی بر اندک جنبش‌ها و آزادی‌های هنری و ادبی داد که پیش از آن 14 سالی را آسوده گذرانده بودند. در این مقطع با اعلام “رئالیسم سوسیالیستی” به عنوان سبک رسمی معرفی شد که در شعار می‌گفت: “هنر باید برای توده‌های زحمتکش قابل درک باشد و آنها را به مشارکت در زندگی اجتماعی تشویق کند.” اما در عمل دست حزب کمونیست را برای سرکوب بیش‌تر بازمی‌گذاشت چرا که نباید واقعیت به شکلی بود بیان می‌شد باید واقعیتی بیان می‌شد که باید باشد. این سیاست فقط جنبه روشنفکرانه و هنری نداشت: با وجود روزگار قحطی سخت که به مرگ چندین میلیون روستایی انجامیده بود باید روستاییان بهروز و شاد تصویر می‌شدند و شعرا و نویسندگان مردم‌دوستی که از این امر سرباز زدند به اردوگاه‌ها و تیمارستان‌ها برده می‌شدند. وگرنه که شاید مثبت‌گرایی و امید آن قدر هم چیز بدی نباشد.

رئالیسم سوسیالیسم تا فروپاشی شوروی مکتب رسمی ماند. حتی طرح‌های “استالین‌زدایی” نیکلای خروشچف، جانشین استالین و شفافیت و آزادی بیان میخاییل گورباچف موسوم به گلاسنوس تغییر عمده‌ای در آن‌ها ایجاد نکرد. ساده‌انگارانه است فکر کنیم با استالین‌زدایی، کا گ ب از تصفیه مخالفان سر باز می‌زد یا در زمان گورباچف که حق آزادی بیان و بیان مشکلات داده شد و حتی آزادی‌های محدود اقتصادی (پروستاریکا) مجاز شد مخالفان به تیمارستان ارجاع داده نمی‌شدند. فضای باز استالین‌زدایی و وحشت اردوگاه‌های گولاگ به آن اگر پایان داد. دولت اصلاحات گورباچف تنها از شتاب برخورد با مخالفان کاست.

میخاییل گورباچف که اولین و آخرین رهبر شوروی متولد پس از انقلاب اکتبر به شمار می‌رود جنگ دهشتبار را دیده بود و در اصلاحات و باز کردن فضای بسته فرهنگی و اقتصادی جدی بود. او مشکلات اقتصادی را می‌دید و فریب تبلیغات خودی را نمی‌خورد. برای برطرف کردن آن تصمیم گرفت بودجه مهیبی که خرج مصارف نظامی می‌شد را کاهش دهد که این نیازمند تغییر موازنه بین المللی با دیگر ابرقدرت پیروز جنگ یعنی آمریکا بود. به این معنی که به رقابت تسلیحاتی و جنگ سرد پایان داده شود که در چهار سال جنگ سرد 44 ساله پایان یافت. از نظر فرهنگی چنان دروغ و ریا جامعه آفت‌زده میراث استالین را فراگرفته بود که بازکردن فضا به فروپاشی شوروی و تهی شدن ایدئولوژی از موضوعیت انجامید. اتفاقا بیش از عوامل اقتصادی و سیاسی آنچه فروپاشی شوروی و نظام دوقطبی را فراهم کرد آزادی‌های فرهنگی در جامعه‌ای بود که چهل سال آن‌چه را شنیده بود که باید باشد و چشم بر آنچه بود بسته بود.

مائو رهبر انقلاب خلق چین هم فرهنگ را خطری برای دوام خود می‌دید: او چینی می‌خواست که از تمام آنچه قبل از انقلاب بود و ابعاد میهن‌دوستانه  تهی شود. برای همین دستور به آغاز انقلاب فرهنگی داد: رویدادی خونین که با دستبرد به اموال و لو دادن‌های افراد بعضاً بی گناه و سواستفاده از ارزش‌ها هم می‌انجامید. البته این‌جا گناهکار کیست یا بی‌گناه، ارزش یا بی‌ارزشی خود سوالی درخور توجهی است که در این مقاله نمی‌گنجد. سیاست امروز حزب کمونیست چین نسبت به این رخداد را بخشی تلخ از تاریخ می‌نامد ولی به فراموشی تاکید کند. با این‌که چین بعد از مائو دچار چرخشی شگرف‌تر از استالین‌زدایی شوروی یا اصلاحات گورباچف شد، اما هنوز به اقتدارگرایی ادامه داده است: پس از مائو، برای چهل سال سیاست تک‌فرزندی برای هر خانواده تاثیر قابل لمسی بر فرهنگ و جامعه چین گذاشت و نارسایی‌های خود را داشت: فرزندانی که به دلیل فرزند دوم ناخواسته بودن از کلیه حقوق اجتماعی محروم بودند. همه این‌ها با این وجود است که فضای باز اقتصادی قدری از اقتدارگرایی فرهنگی و اجتماعی چین کاسته و آن را تا حد زیادی از ایدئولوژی تهی کرده است. اما در دوران شی جین پینگ کیش شخصیت به روایت قرن بیست و یکم دوباره در حال شکل گیری است.

انقلاب فرهنگی در جهان واژه غریبی است اما برای ایرانیان واژه غریبی نیست. از جای غریبی هم نیامده. در تار و پود جامعه‌ی امروز که ایران نگاه کنیم هنوز بختک انقلاب فرهنگی چنگ انداخته: انقلاب فرهنگی رویدادی بود که در سال 1358 به طور خاموش با تصفیه خونین ارتشیان و میهن‌پرستان شروع شده بود با اشغال سفارت آمریکا کریه‌تر شد. در سال 1359 با بستن دانشگاه‌ها همگام با آغاز جنگی خونین وجهه‌ای دهشتناک گرفت. همزمان حجاب اجباری و برخورد قهرآمیز با دختران و زنان ایرانی در دستور کار قرار گرفت که شاید اول به یک اخراج ساده در صورت تن ندادن به حقارت پوشش تحمیلی خلاصه می‌شد اما زود وجهه خشونت آمیز آن جایگزین شد. جالب است که حسن روحانی با افتخار از نقش خود در اجباری کردن حجاب در ارتش می‌گوید و وعده ورود زنان به استادیوم را می‌دهد. انقلاب فرهنگی در ایران به گفته ابوالحسن بنی صدر “از چین الگوبرداری شد تا عناصر ضد انقلابی را پاکسازی کند.” هدف نشاندن تعهد به جای تخصص بود و تصفیه گسترده اساتید و دانشجویان دانشگاه، کارمندان کشوری و لشکری و چهره‌های فرهنگی که اندک زاویه‌ای با شورشیان 57 داشتند.

انقلاب فرهنگ و ایدئولوژی فرهنگ در ایران یک وجه اصلی دارد: پوشاندن پیکر زن. اگر فردا حجاب اجباری ملغی شود از ایدئولوژی نظام اشغالگر هیچ باقی نمانده. در آغاز این متن گفتم که پویایی فرهنگ جامعه و گذر زمان امری نیست که بتوان به زور ایستا نگهداشت یا سرکوب کرد. تنها نکته‌ای که شاید هنوز پیوندی میان بخشی از حتی ناراضیان از حکومت و ایدئولوژی حاکم برقرار کند همین اجبار به پوشش و کنترل زنان باشد. در حقیقت برای حاکمان اسلامی حجاب به منزله تضمین آخرین سنگر سیاسیشان بر اجتماع و فرهنگ است و در این مورد در مورد استثنایی قائل نمی‌شوند که دست کم به توریسم و وجهه بین‌المللی ایران کمکی کرده باشند.

اقتصادی پویا با “تعهد جای تخصص” و فرهنگی شکوفا که در جشن هنر شیراز هنرمندانی از اقصا نقاط جهان را به شهر تاریخی شیراز جذب می‌کرد با سرکوب شدید ایدئولوژیک به بن بست رسیده. جامعه پویای ایرانی از فضای اندکی بازتر دوران موسوم به اصلاحات استفاده کرد تا از ایدئولوژی حاکم عبور کند اما با آمدن احمدی نژاد و شاید زودتر انقلاب فرهنگی دومی در دانشگاه‌ها به مردم و دانشجویان تحمیل کرد. از طرفی سانسور و برخورد با فرهنگ در پروژه‌ای 20 ساله کاملا هر صدای مخالفی را سرکوب کرد.

باید توجه داشت در آن زمان انحصار رسانه و تلویزیون و رخداد یک جنگ خونین بیهوده، فرصتی بی بدیل برای دولت انقلابی بود تا ایدئولوژی خود را بسط دهد. ایدئولوژی دوام می‌یابد اگر بسط پیدا کند. اما پیشرفت‌های فرهنگی و اجتماعی و حس میهن‌دوستی در ایرانیان دوران درخشان پهلوی قوی‌تر از آن بود که یک سره تسلیم یک ایدئولوژی ستیزه‌جو شوند که در اقتدارگرایی و دخالت در امور شخصی حدود اخلاقی را رد می‌کند. ایرانیان از گذشته‌های دور و زمان فردوسی و شاهنامه بارها ثابت کردند در برابر قدرت سخت با فرهنگ به پیروزی می‌رسند.

با آمدن ماهواره‌ها و حال گسترده شدن اینترنت توان اقنای ایدئولوژیک از دست ارزشی‌ها گرفته شده. مساله بعد دیگری هم دارد: جمهوری اسلامی هرگز نپذیرفته نقش یک دولت مستقر را برعهده بگیرد و از وجهه انقلابی بودن بکاهد. استمرار وضعیت انقلابی در نهایت می‌تواند ضد خود عمل کند چنان‌که شاهد نشانگان نارضایتی مردم میهن بوده‌ایم آن هم در جدیدترین اسطوره‌ای که ولایت فقیه تلاش داشت با برساختنش مشروعیت نظام ورشکسته از نظر ایدئولوژیک خود کند: نهم دی هفت سال روز حضور حامیان او بر خیابان‌ها و سرکوب مخالفان بود. اما این سمبل شکسته. نقش نمادها را نباید دست کم گرفت: فروپاشی دیوار برلین دو سال زودتر از فروپاشی شوروی بود. این متن را با بیتی از شعری از حافظ به پایان می‌بریم که اوج اشغال ایرانزمین به دست مغول و به مناسبت پیروزی شاه هنرمند  فرمانروای هنردوست اصفهان و فارس ابواسحاق اینجو سرود:

شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل                                                                                                                    نخوت باد دِی و شوکت خار آخر شد