نوشته ای از پارسا ایرانی، از یاران ملی گرایان مردم گرا :

ای که گفتی مرو در پی خوبان زمانه

ما کجایی در این بحر تفکر تو کجایی

نبض خیزش های ملی میهنی ایران در این روز های اخیر شدت گرفته و آن چه که امروز بیش از همه و پیش از همه به چشم می آید سناریوهای سرنگونی رژیم انیران جمهوری اسلامی است!

خیزش سراسری مسلحانه و غیر مسلحانه و یا جنگ و یا هردو؟

در این روز های پر تلاطم عدم مشروعیت این نظام پوسیده و در حالی که با چشمانش مرگ اقتدار پوشالی خود را با کشته شدن سردار چاقو کش خود میبند و از شدت خشم انتقام سخت، به مردم خود چنگ و دندان نشان میدهد حال فرقی نمیکند که در کف خیابان باشند یا در هواپیما که در حال رفتن از ایران باشد ولی اشغالگران دست نشانده ایران دراین چهل سال دو چیز بیشتر نیاموخته اند یکی کشتار و دیگری سیاه بازی و همین ترکیب سرخ و خونین سیاه است که این نظام را نگه داشته است!

اما براستی در این آشفته بازار عربده ه کشی های مشروعه خواه رژیم ولایی جریان میهن گرای مشروطه کجا ایستاده است؟

بیایید کمی به گذشته یعنی به زمان پیدایش مشروطه در ایران باز گردیم زمانی که در بهبوهه قانون خواهی در ایران که بزرگانش چون فتحعلی آخوندززاده و میرزا آقا خان کرمانی اش را به تیغ تیز خلفای قاجار سپردند و نخبه گانش در دام لژهای فراماسونری و روسو فیل بازی افتادند از مجلسی بگوییم که به توپ اش بستند و از مردم دلیری که مسلحانه و نه با خط و مشی نطفه به وجود نیامده چپ بلکه با خط سه رنگ آریایی میهن پرستی و شیری که خورشید را به بر پشت میکشد به فتح تهران پرداختند.

از خون های پاکش و از دستکاری افرادی که خود را آدم میدانستند و آدمیت را در فراموش خانه ای استعمار جا گذاشه بودند.از ایرانی بگوییم بگوییم که یکسال پس آن به دو بخش فرمانروایی روس و انگلیس تقسیم شد و قراردادهای 1919 را سرش هوار کرند و قحطی 1921 گریبانش را گرفت و از سردار سپهی که حضور و پیدایشش پدری کرد برای ایران نوین و ساخت آن چه میباید ساخت

و براستی این جورچین مشروطه ایرانی که در جهان نظیرش در انگلستان و آمریکا و البته کمی هم فرانسه و سپس تر ها در هلند وژاپن وآلمان پیدا شد چرا این اندازه دیر تکه هایش به چسابانده شد؟ ویا اصلا چسبانده نشد!

زمانی که ستارخان و باقر خان در حال مباز ه با قوای روس بودند به جای اینکه رضا شاهی باشد که جلوی تجریه طلبان و نوکران شرق و غرب را گرفت تا به یاری تبریز بشتابد سلاطین بیمار و وابسته قجری بلای  جان شان شدند

و زمانی که که در مجلس مشروطه داشتند برای نخستین بار پس از تازش تازیان قانون مینشتند به جای اینکه ایرانگرایانی چون فتحعلی آخونزاده و میرزاآقاخان کرمانی باشند بهباننی ها و طباطبایی ها به ظاهر مخالف فضل الله نوری معدوم با دست گرفتن علم مشروعه متعفنه اسلامی جان مشروطه را به لب رساند خاصه آنکه حضرات به دنبال مجلش شورای اسلامی هم بودند و آن را از دربار محمدعلی سلطلان گدایی میکردند

حال باز گردیم به به چهل سال و اندی نکبت خود که رژیم اسلامی در از میانه عمر ننگین اش مسکن مرگبار اصلاحات را به خورد مردمی داد تا دل خوش به وعده های تو خالی سید خندان به خون نشستن دانشجویان را 18 تیر همان 18 تیری که تیرش پیشتر به قلب آرتشیان میهن پرستی شاهرخی خورده بود،را به تماشا بنشینند

و در شگفتم که که قهرمان های اسطوره ایی اش را هم باند مصدقی و داس و چکشی تعیین میکردند و آن ها را تا مرز یک تحواخواه مشروطه بالا می آوردند و براستی هم بالا آوردند و چه افتضاحی هم به بار نشست!

از همه کمبودها وکج پنداره و بی وجودی های الله ساخت تازی پرستان که بگذریم براستی اگر جایزه ایی بنام سادیسم جهانی ساخته میشد بی شک الله در رقابت نزدیک با یهوه و خدایان بابلی و البته با تقلب و زیرآب زنی برنده میشد

حال میپرسید این چه پیوند دارد؟ عرض میکنم  مگر نه این است که الله محمد به مخالفانش در جهنم خود ساخته اش و عده پذیرایی میدهد و چنانکه تشنه شان و گرسنه شان یافت با زقوم از آنان پذیرایی میکند تا لذت هلاک شان بیشتر شود؟

و وای بر ملتی چون ما که در این 1400 سال نکبت به دفعات میزبان افتخاری جهنمش بوده ایم و خوارک زقومش رابه جای هر آن جه که نیاز داشتیم سر کشیدیم.

قانون اساسی مشروطه نوشتیم اما زهر زقوم اسلامی را در آن تزریق کردیم  و همین زهر در زمستان قادسیه دوم در2537 به شرنگی نکبتار تبدیل شد

فضل الله جانیکار را کشتیم و جایش طبابایی و بهبهانی و مدرس مشروعه خواه  گذاشتیتیم و یا برای مان انتخاب کردند!

کسروی و پور داود و هدایت را در جهالت خود خفه کردیم و جایش عربده های شریعتی و آل و احمد و مطهری و شاملو و هزار چرک سیاه و سرخ دیگر را به گوش جان اماله کردیم

تازه دلمان هوس عرق کشمش و شراب سنتی هم میکرد و میکند

چنان از زهر زقوم به خماری و سر درد افتادیم که از خود بیگانه شدیم و تا می آییم به خود آییم گزینه ای دیگر جلو میز میگذارند برایمان

و ماجرا آن جایی غم انگیز تر میشود که در آن حالت مستانه گی ما آدمخورانی دست نشانده را در کنار نوه همان رضا شاه گذارده اند تا هور جور میخواهند ما را در این دریا بی کران منحرف تر سازند و تازه احساس همه چیز فهم بودن نیز کرده بر پادشاه ایرانگرا و مشروطه نشان خود می تازیم که چرا چنین است و چنان و مثلا خودمان را به نفهمی زدیم که که اگر ایرانی به گرو رفت پادشاه و هویت و سرمایه و حتی تلاشش هم برای رهایی به گرو میرود

امروز دریای مواج مبارزات میهنی ساحلی را نشان میدهد که هم کشتی اش را برای رساندن دارد همه ناخدا و هم خدمه اش که امرو در گنامی هستند ولی جایش ان دوره گردانان ناملی و گراز صفتی را گرقته و هر رسانه ناپاکزاد استعماری و هر کوتوله دیجیتالی نادان و ننگ آور و دلقکی مشغول دادن کود سمی به آن هستند که امید به بهبودی شان نیست مگر آن که توسط سر نشینان چشم  به راه شان به آب ریخته شوند و دست و پای ناخدایش را ازنجیر درآورده ره به سوی ساحل امن گردند

فراموش نکنید این دریا ها اگرچه کرانمند هستند  اما اگر بنا باشد به جای رسیدن به خشکساری آباد به سخره های خشن دریا برخورد کنند آن گاه نه از کشتی اثری میماند و نه کشتی نشین

وباز ازیاد نبرید که آرامش پس از توفان هرگز از دل ریگ توده ای جهل جمهور مردم ناآگاه بدست نمی آید بلکه شایسته گانی را میخواهد که در یک هارمونی دقیق جهت راست  و هنجارمند خود را بیابند.

که گردون نگردد به جز بر مهی

به ما باز گردد کلاه مهی