می خواهم بگویم چه روز تلخی بود می بینم که تا زمانی که اشغالگران بی دین و بی وطن حاکم بر این سرزمین و حاکم بر جان و مال و ناموس ما هستند همین است و همین خواهد بود .سوم یهمن زادرروز دختر خوب خدا نداآقا سلطان بود

محمد قبادلو و فرهاد سلیمی ندا اقا سلطان

بازهم بیگناهان را به دارآویختند بازهم جنایت کردند .بازهم دلهایی را به درد آوردند و خاکستریهای شرمسارو برخی بی خیال را سر دوراهی قرار دادند .منتظر چه هستید؟! منتظر چه هستیم؟! باید به پا خاست ..و آنان که جان و نفس خود را در راه آزادی و در راه وطن می دهند از فریاد نداهاست که بپا خاسته اند بیدار شده اند تا ما هم بیدار بمانیم ..همچنان می کشند به گناهی که نکرده اند ..جانفشانان راه آزادی فرهاد سلیمی و محمد قبادلو هم مانند هزاران بیگناه وطن پرست دیگر برای من و تو نیز جان داده اند ..رفته اند تا ما راهشان را تا رسیدن به پیروزی ادامه دهیم .حیف است پس از بیداری ..پس از جانفشانی نداها ..مهساها ..آرمیتاها و کیانها و …سکوت کرده مهر تاییدی بر جنایت این جنایتکاران زنیم ..آنان که امروز رفته اند فرزندان این آب و خاک بوده اند چگونه توانستید تنهایشان بگذارید ؟!..امروز ندای ما در روزتولدش میهمانان گرانقدری دارداما دوست می داشت که این عزیزان می ماندند و پتکی بر سر جلادانی می شدند که از قتل و غارت دست بر نمی دارند .چرا بیگناهان را تنها می گذارید ؟خسته شده اید ؟انگشت شماران بی اعتقاد به خدا و انسانیت از جنایت و غارت خسته نمی شوند اما شما میلیونها دردکشیده ستمدیده دست از مبارزه کشیده اید یا آن را به همسایه واگذار کرده اید ؟مگر آخرین نگاه نداها را از یاد برده اید ؟مگر فراموش کرده اید که چه بر سر مجید رضا ها و سهرابها آورده اند ..؟!مگر فراموش کرده اید که وطنتان را خشکانده اند و حتی آثار تاریخی را به بیگانگان می فروشند ؟او به درختان کهن خیابانها نیز رحم نمی کنند ..اینها همه ناموس و عزت و شرف و غیرت و حیثیت شماست که بر باد می رود ..سوم بهمن 1361 خورشیدی روزی بود که ندا آقا سلطان دیده به جهان گشود ندایی که آمد تا فریادی باشد از گلوی من و تو ..ندایی که مظلومانه با هزاران راز نگاه چشمانش را بست تا درسی باشد برای من و تو و من سالها پیش مدتی پس از قیام 88 فریاد ندا را نوشته ام تافریادی باشد بر وجود سنگی شیاطینی که تا نخواهیم نمی روند ..نداهایمان را فریاد و فریاد هایمان را اتحاد کنیم و من متن فریاد ندا را در این جا می آورم باشد که خواب از سرمان بپراند تا قیامی را که سالهاست با فراز و نشیبهایی ادامه دارد به سر منزل مقصود برسانیم .ناامید نگردیم .به خدا و به یکپارچگی و خواست و اتحاد خود دل ببندیم که جمعیت میلیونی مقابله ای ندارد ..به ایران عزیزمان و بازماندگان جانباختگان راه آزادی تسلیت می گوئیم اما اینها دردی را دوا نمی کند باید که بجنگیم و اشغالگران بی وطن را سردار کنیم به امید آن روز

فریاد ندا

ستاره زمین چشمانش رابست تا از آسمان بدرخشد . آخرین نگاه او راز ها داشت .چرا از او نخوانم ؟ چرا از او نگویم ؟ چرا از او نخوانیم ؟ چرا از او نگوییم ؟ وقتی که به خاطر ما درخشید . چرا به خاطر او زمزمه نکنم وقتی که برایم فریاد زد . چرا در سوگ او فریاد نزنم وقتی که برایم سکوت کرد . او ندا ی من نیست . ندای ماست . فریاد عشق ما فریاد زندگی … ستاره زمین چشمانش را بست تا به زمین و آسمان تا به خورشید و جهانیان روشنی ببخشد . چشمانش را بست تا ما چشمانمان را بگشاییم واو فریاد زد زمین را لرزاند تا به میهمانی ستارگان برود . پنجره ها را باز کرد سکوت را شکست . عشق را فریاد زد . ناگهان تیر شیطان قلب مهربانش را شکافت . چشمان زیبایش فرصتی نداشت که دیگر بیندیشد . چشمانش را بست تا ما چشمانمان را بگشاییم . روح بلندش را به آسمان آزادی سپرد تا آزادگان به او بنازند . فریاد جهان ستاره ای شد و در میان آسمان درخشید .

فراد سلیمی
نداجان ! کدامین نگاه بود که با نگاه تو از درون نگریسته باشد ؟ کدامین نگاه بود که با نگاه تو قلبش نلرزیده باشد ؟ کاش نمی دانستم که خداوندگار عالم یکیست تا بر این باور بودم که قاتلت را او نیافریده ! کاش نمی دانستم که دنیا از آن همگان است تا رفتنت را باور کنم , نبودنت را باور کنم . کاش هستی از آن شیطان بود تا بر پرواز فرشته اشک نریزم ! حسرت نخورم . ندای ما ! نامت را بر امواج دریای شمال می بینم . بر تخته سنگهای تخت جمشید که از آیین پاک جمشیدیان و از آزادگی پدرانمان می گوید . نامت را بر اریکه آسمان می بینم . نامت را در چشم ستارگان و بر منشور کوروش کبیر می بینم . می گویند که از تو یک بت نسازیم . تو را یک فرشته نخوانیم . می گویند بزرگت نکنیم .. مگر می توان بزرگی دید و بزرگش نخواند ؟!مگر می توان فرشته ای دید و فرشته اش نگفت ؟! نام تو را بر تبر لات و منات و عزی شکن می بینم .. چه کسی گفته که تو یک بت هستی که تو بت های زمانه را شکسته ای .. ندای ما, تو بت های درونمان را نیز شکسته ای . شاید هر گز تصور چنین روز هایی را نداشته بودی .. شاید نمی دانستی که روز گاری جهان با فریاد ندا فریاد می زند . شاید هم نمی خواستی که ندای تو خاموش گردد . اما اینک در بهشت خدا می دانی که ندای تو خاموش نگردیده . نگاه تو , فریاد تو , راز های چشمان زیبای تو , دنیای خاموش را بیدار ساخته است . مپندار که فراموشت کرده اند . مپندار که فراموشت کنند . ندای تو خاموش نگردیده . شیر های آزادی با ندای تو با ندای ما غریده اند تا روبهان جز مرگ خود و اندیشه های خود چاره ای نیابند .. ستاره زمین چشمانش را بست لبانش را بست اما آن که باید راز تگاهش را بداند می داند . آن که باید راز ندای لبانش را بخواند می خواند .. از مزارت بوی بهشت می آید . از مزارت بوی عشق می آید , از مزارت ندای عشق می آید , از مزارت خون سبز می آید , بر مزارت سبزه خون می روید .. بر مزارت دل مجنون می روید … تو با خون پاک خود زنگار گلهای بهاری را شستی و بهاران را به شکوفه ها و جوانه ها رسانیدی . با تو در بهار ماندیم , با تو زندگی را فریاد زدیم و بر مرگ خندیدیم . تو به آسمان رفتی و ما در زمین ماندیم . ستاره ندا هر شب در آسمان می درخشد . حتی اگر ابر های تیره و تار این چنین نخواهند . وقتی که در بیابان بیکران اندوه خود را گم می کنم سر بر آسمان می سایم خدا را می ستایم تا ستاره همیشه روشنم را ببینم تا راهم را بیابم … .اشکهای پاک مادرت مزارت را می شوید و اشکهای هزاران هزار ندا گونه , گونه خیس مادر را . شگفتا !شگفتا ! می بینم که ستاره ای به آسمان می رود و هزاران هزار ستاره بر زمین می ریزد . نمی دانم تو را چه بخوانم . تو را چه بگویم . زیبا ترین , درد ناک ترین و پر رمز و راز ترین نگاه قرن و شاید هزاره وشاید هم .. از آن توست . زیباتر از ژکوند ومعصومانه تر از چشمان آهوی بیگناهی که به دنبال ماه می گردد . بنواز مطرب بهاری که بلبل تو بر فراز این باغ می خواند . بنواز که گلهای بهشتی دورش را گرفته اند و باغبان طبیعت در گلستان جاودانگی جایش داده است . بنواز تا اندوه از دل مادر پریشان ستاره دیروز زمین و سوگلی امروز ستارگان بزدایی وبنواز مطرب بهاری که چمنها با اشک شبنم و نسیم روح ندا می رقصند . بنواز که عروس بهشتی ما بت شکن ما ستاره زمین و آسمان ما فریاد ما ندای ما سرود آزادگی سر داده است . بنواز که با ساز شکسته و دلهای شکسته هم می توان نواخت . بنواز که ندای آرام و خروشان ما با ساز فرشتگان می نوازد . بنواز که ندا با نوای ما می خواند . بنواز که ندا با ملودی عشق تو آرام می گیرد . بنواز نوازنده بهران که ندای ما با خون سبز تو جان می گیرد . جادوی چشمان تو آسمان و زمین را گرفته . تنها شیطان و شیطان صفتان از ترس بر خود می لرزند . بی تو خورشید نمی تابد ماه نمی خندد . بی تو ندای عشق خاموش است .
آتشفشان خاموش با تو خروشید .

محمد قبادلو

گلهای بهشت با خون پاک تو شکوفا شدند . چشمه های بهشت با لبان تشنه تو گوارا شدند . هر چه بودی هرکه بودی تو محبوبه محبوب ومعشوقه معشوق گردیدی وبه سر زمین موعود رسیدی .. به سرزمین عشق به بهشتی که بهشتیان روی زمین آرزویش را به گور خواهند برد و تو اینک به ملاقات خدا رفته ای . با من از عشق بگو از ندای عشق بگو . بگو ای ندای ندای عشق ! ندای تو چیست ؟ تو با نگاهت چه می گفتی ؟ کاش می دانستم حقیقت راز نگاهت را . آن رازی که دنیا را سوزاند و کاخ ستم را به آتش کشید , آن نگاهی که عرش خدا را لرزاند . بپوس ای جلاد پوسیده ! ای متعفن تر از عصاره خشخاش ! گل ندای ما پر پر نگردیده … جهان گلستان نداست . بوی بهشت می آید . نوید ندا می آید . ندای مظلوم می آید . می دانم که می دانی چقدر دوستت می داریم . می دانم که می بینی . چشمان زیبایت را به روی این جهان بستی تا همیشه بینا گردی . تا دیگر کسی نتواند آن چشمان زیبا را ببندد . قلب پاک و مهربانت به تپش جاودانه رسید تا دیگر جلادی نتواند آن سینه مهربان و پر سوز و گداز عشق را بشکافد . به راستی به چه ندایی فریاد بزنیم که دوستت می داریم . از ندای عشق فریاد می سازیم وبا فریاد عشق ندای عشق را جاودانه . آری تو از دشتها و کوهها و صخره ها گذشته ای . تو از امواج دریا ها گذشته ای . تو حتی از ماوراءهم گذشته ای . تو به خدا رسیده ای و من در جستجوی توام .تو از خود هم گذشته ای و به خدا رسیده ای . فقط در اندازه چشم بر نهادنی . به راستی این است فاصله از فرش تا عرش ؟به راستی که تو از فرش زمین به عرش خدا رسیده ای هرچه بودی هر چه هستی تو ندای عشقی فریاد عشقی تو معنای عشقی …. پایان

نویسنده : نادرایرانی