آبتين:
مهرپرستی چیست؟ (گزارشی گمان شکن)
جستاری از ژوبین

در یادداشت پیشین گفته شد که یکی از اصول “مردمشاهی”، “مهرورزی” میباشد. مهرورزی نسبت به چهار اصل دیگر، مفهوم پیچیده تری دارد و واکاوی آن مستلزم خوانش و حوصله ی بسیار است.
در جستارِ قبلی، “مهرورزی” را برای درک بهتر، برابر با سوسیالیزم بیان کردیم؛ که در نگاه بسیاری از یاران ناخوشایند آمد چون برای ما ایرانیان سوسیالیزم برابر با کمونیزم نمایش داده شده و حق داریم با شنیدن این قبیل واژگانِ چپ بلافاصله به یاد چهره ی مریم فیروز بیفتیم و حالت تهوع بگیریم. ولی آیا سوسیالزیمی که چپهای ایرانی در گوش ما کرده اند با “مهرورزی” در فرهنگ باستانی ما یکیست؟
تضادهای بنیادینِ “آیین مهر” با کمونیزم و اسلام
پیش از هر چیز بگوییم که وقتی برای مفاهیم ایرانشهری، معادل های غربی می آوریم برای درک بهتر آن و هم پوشانی با دنیای مدرن است و دلیل نمیشود که هر دو مفهوم عینا یکی باشند.
هم چنان که ناسیونالیزم ایرانی از ناسیونالیزم غربی بسیار کهن تر غنی تر و پیچیده تر است.
بهترین نمونه ای که میتوان برای اصل “مهرورزی” در امر کشورداری بازگو کرد دولت های سوسیال دموکراسیِ اسکاندیناوی و تا حدی دولت های رفاه در کشورهای جنوب خلیج فارس میباشد.
این کشورها به لطف یک طبقه ی متوسط گسترده، دارای بهترین آمارها در زمینه های امنیت، سواد، امید به زندگی، جرم و جنایت، خشونت و… هستند.
اما در کمونیزم و اسلام ماجرا کاملا وارونه میشود. کل مرام این دو ایدئولوژی بر پایه ی نفرت بنا شده به طوری که اگر سرمایه دار ستیزی را از کمونیزم و زن ستیزی را از اسلام بگیرید دیگر چیزی از ایشان باقی نمیماند. برای همین چپها و اسلامگراها بقای خود را در نفرت پراکنی میان آدمها و دامن زدن به تبعیض عامدانه جست و جو میکنند.
در حالی که در کشورهای سوسیال دموکراتِ راستین، مردم همدیگر را نه در برابر هم، که در کنار هم میبینند
در چنین جوامعی، نه کارفرما به دنبال دوشیدن شیره ی کارگر است و نه کارگر، مترصد فرصتی میباشد تا در تاریکی شب، کارفرمایش را به لقای الهی برساند

نگاهی اسطوره ای و پیشاتاریخی به مهرپرستی یا همان میترائیسم
پس از آن که انسان بر موجودات و حیوانات رقیب خود چیره شد پی برد که میتواند زندگی بهتری داشته باشد. بنابراین تصمیم بر آن شد تا هنگامی که دو انسان پس از شکار خود در حال بازگشت به غار خویش بودند وقتی در راه به یکدیگر میرسیدند بجای تیکه پاره کردن همدیگر، باهم و در کنار هم به مبارزه با دشمنان و بلایا بروند، این گونه بهره مندی بیشتری نیز خواهند داشت
در شاهنامه میتوان چنین دورانی را در هنگامه ی پادشاهی جمشید یافت. تهمورس پدر جمشید، آخرین گروه مزاحم آدمیان، یعنی “دیوان” را مطیع کرد و راه سروری انسان، برای جمشید هموار شد.
واژه جم به زبان عربی رفت و مبدل به “جمع” شد. مشتقاتی چون جامعه، مجموعه و پیوند واژه های پارسی نظیر انجمن و جمله، از همین “جم” می آیند (بین خودمان بماند “جمهوری” هم پیوند واژه ای پارسی است! البته فقط معنی خرد جمی بودن آن ایرانیست و به معنای سیستمی حکومتی که امروزه در جهان به نام جمهوری میشناسیم نمیباشد)
زندگی جمعی مستلزم “آیینشهری” و وجود قانون بجای زورگیری در روابط بود. این گونه آیین زیبای “مهرپرستی” یا میتراییسم شکل گرفت. جذابیت مهرپرستی تا به آن اندازه بود که نه تنها کل ایران را در برگرفت بلکه به اروپا هم راه یافت و قلب مردمانش را تا جزیره انگلیس در نوردید.
ایزد خورشید میانجی و ناظر بر بستن پیمان میان انسانها بود
میترا، مهر، پیمان ، پیمانه، میانه، میان میزان، ترازو، برابر، همگی بار معنایی مشابهی دارند. لطفا به واژگان گفته شده با تامل بنگرید چون در ادامه ی یادداشت به آن نیاز داریم
نماد ماه مهر ترازو(میزان) میباشد. در این ماه روز و شب در حالت میانه و برابر قرار دارند. همین میانگی موجب میشود که هوای مهرماه بسیار دلپذیر باشد.
جشن مهرگان که در آینده دومین جشن ملی ما خواهد بود و ما موظفیم آن را در کمال شکوه برگزار کنیم، سرشار از نمادهای مهرآیینی است. در روز مهرگان است که قشر فرودست جامعه به رهبری کاوه آهنگر بر ضحاک ستمگر پیروز میشوند.

واژگونی معنای بسیاری از واژگان
شوربختانه تعداد زیادی از واژگان ارجمند ایرانی با تازش مسلمین کاملا منفی و حتی تبدیل به دشنام شدند. واژگانی مانند : سگ،خر،تخم. (شاید باورش برایتان سخت باشد که نام زیبای تهمورس به معنای “تخمِ سگ” هست)
یکی از واژگان دگرگون شده، “پرست” میباشد که ما به اشتباه آن را معادل عربی عبد به معنای بندگی میدانیم. پرستار یا پرستشگر کسی است که با اختیار، قدرت شخصی و مسولیت، کارها را انجام میدهد. او هیچ گاه خود را از تلاش، خرد، خوانش و پژوهش بی نیاز نمیبیند. از همین رو خود را حق مطلق ندانسته و به دگراندیشان آسیب نمیرساند.

انسان پرستار هیچ قرابتی با فرد عابد که همان ابتدا تسلیم را میپذیرد ندارد. ما ایرانیان پرستنده ی خدا بودیم نه بنده ی خدا! بجای معبد آناهیتا باید بگوییم پرستشگاه آناهیتا.
نمادهای میتراییسم
آیین مهر نمادها و آثار گسترده ای در سراسر جهان به جای گذاشته. تا بدانجا که در تاج ملکه بریتانیا نقش درفش کاوه را میبینیم!
به طور کلی نخستین جوامع ایرانشهری را میتوان به سه نهاد بنیادین، تجزیه کرد: کشاورزی(سبز) . شاهنشاهی(سپید). سرخ(ارتش)
خورشید یا میترا برای همبستگی میان این سه دسته در “میانه” پرچم قرار دارد و شیری دلاور، چابک و مقتدر از خورشید پرستاری میکند. میشود شیر را پادشاه مهربان دانست
کلیساهای مسیحیت بر روی پرستشگاه های میترا ساخته شد. تنها کافیست نگاهی به هم پوشانی جشن یلدا با کریسمس بیندازید تا متوجه شباهات بسیار زیاد این دو آیین گردید. البته این شباهت ها ظاهریست و تفاوت بنیادین در این است که آیین مهر ، پرستار میخواهد ولی مسیحیت انسان عابد!

مهرپرستان در درازای تاریخ:
آیین مهر رفته رفته از جنبه ماتیک ( مادی) فراتر رفت و ویژگی های مینوی (معنوی) نیز به خود گرفت. زن و مرد دریافتند که رابطه شان فقط به جفت گیری خلاصه نمیشود پس مهر عشق و وفا را به رابطه شان افزودند.
دو طرف قرارداد، وقتی باهم پیمانِ یاری میبستند برای سلامتی یکدیگر شراب مینوشیدند و شیرینی میخوردند. این رفتار بسیار مقدس بود بطوری که عدم وفای به عهد توسط یکی از گروه های شیرینی خورده عملی ناپسند و نابخشودنی محسوب میشد. نیاز به توضیح ندارد که واژه ی مهریه نیز چنین خاستگاهی دارد و خوشبختانه عزیزان مسلمان به آن هم رحم نکردند و مفهوم امروزین مهریه را به لجن کشاندند!!!
سرتاسر ادبیات ما از “آیین مهرپرستی” لبریز است. مرام‌ پهلوانی در شاهنانه چکیده ی چنین آیینی است. پهلوانان ویژگیهای بسیاری چون پشتیبانی از ضعیفان، میهن پرستی و شاه دوستی دارند. اما ایا پهلوانان چشم بسته و تحت هر شرایطی مطیع اوامر شاهند؟ خیر!
البته که یک پهلوان برای پادشاهی خردمند و میهن پرست که فر کیانی (محبوبیت مردمی) دارد، جان فشانی میکند ولی وای به روزی که ویژگیهای “شاه خودخوانده” یا همان “حکمران تحمیلی” وارونه باشد.
هنگامی که کشور در اشغال سلوکیان ضد ایرانی باشد، پهلوانان به “سانِ پارتیها” (پارتیزان) با حاکم ظالم میجنگند تا جایی که طومار ستمگری را در هم بپیچند.
یا در زمان چند سده اشغال میهن به دست تازیان، اَیاران (عیاران) از پای ننشستند و به دستگاه خلیفه نشان دادند که هویت ملی و “ارجمندی جان ایرانی” هیچ گاه نابود نمیشود
خوبی و گذشت در همه جا و به همه کس معنایی ندارد برای همین گاندی و ماندلا نمیتوانند نمونه ای تمام عیار از یک مهرپرست باشند.
با بدان بد باش و با نیکان نکو
جای گل گل باش و جای خار خار

مهرپرستی در دنیای امروز
فرهنگ ارزشمند و کهن میترائیسم مانند بسیاری دیگر از میراث ایرانی در غرب شناخته شده تر است تا خود ایران! به چه دلیل؟ چون غربیها دانشمند درست و حسابی ندارند ولی ما علامه ای در همه علوم داریم به نام محسن نامجو. او در پولدارترین خبرگزاری فارسی یعنی بی بی سی کمین کرده که تا سخنی از افتخارات ایران به میان آمد با پاهای برهنه وسط بپرد و ساعتها با حرفهای منقلی-ببخشید- منطقی اش ثابت کند که تاریخ ایران و اصلا واژه ایران تماما جعلی است. حالا بی بی سی چنین دانشمند فرهیخته ای را از کجا گیر آورده و چرا از او دل نمیکند بماند برای بعد!
بسی شایسته است که اهالی دانش و خرد درباره ی آیین متیرا خوانش و پژوهش گسترده ای به کار گیرند و در راستای بازیابی این فرهنگ نیک در دنیای نو کوشش کنند.
خیالتان راحت باشد میترائیسم مانند اسلام و کمونیزم و گلوبالیزم به دنبال یکسان سازی همگان نمیباشد. در زبان اسطوره هم میگویند میترا ایزدی حسود نیست و با مهربانی نور خود را به همگان عرضه میکند. برای همین میتوان به هر دین و آیینی گرایش داشت ولی با پایبندی به آیین مهر، میتراییک (مهرپرست) هم محسوب شد. آن چنان که کوروش بزرگ دخالتی در زندگی شخصی و باور شهروندانش نمیکرد و برخی از پادشاهان مهرپرست اشکانی حتی بودایی مسیحی و یهودی شده بودند و در کنار آن همچنان پایبند به آیین مهر مانده بودند.
شوربختانه یک کارشناس مزارشریفی! بارها به بهانه گشترش اتحاد، ‌ادعا کرده که باید نوع پوشش، گویش و آداب و رسوم همه اقوام ایرانی نابود شود و همه با یک گویش و پوشش خاص زندگی کنند!! غافل ازین که چنین امری مخالف تمدن چندهزار ساله ی ایرانی و شیوه ی کشورداری کوروش بزرگ است!
فرهنگ ایرانشهری ما یکپارچگی را در عین همه گرایی و چندسانگرایی میخواهد. ما حتی در سیاهترین و استبدادی ترین دوران خود هرگز با چالش برتری یک قوم بر قوم دیگر روبرو نبوده ایم. فرهنگ ایرانشهری مانند قالیچه ای پرنقش و نگار است که زیبایی خود را مدیون نقش های متنوع خود میداند.
بصورت چکیده میتوان بیان داشت که اصل “مهر” در مردمشاهی میشود : “یکپارچگی و مهرورزی میان افراد جامعه در کنار احترام به گوناگونی ها و آزادی های فردی”
نگارنده به شخصه چند سرچ کوتاه در منابع انگلیسی زبان انجام دادم و متوجه شدم که آیین ارزشمند میترائیسم همچنان هوادارانی در سراسر جهان دارد. برخی ها قصد دارند که در جهان امروزین باورهای “آیین مهر” را نوزایی کنند. با توجه به پتانسیل هایی که در میترائیسم سراغ داریم به نگرِ بنده نوزایی آن میتواند رویداد نیکو و سد استواری در برابر گلوبالیزم جهانی باشد
واژه ی میترائیک (مهرپرست) یک واژه تماما ایرانیست که در کل جهان شناخته شده میباشد.
پی نوشت این بخش:
در پایان این بخش، نگارنده پیشنهاد دارم که ما یاران ملیگرای مردمگرا برای خطاب قرار دادن یکدیگر از واژگان پاکیزه ای چون میترائیک و اَیار (عیار) استفاده کنیم.
این واژگان سرتاسر مهر عشق و یاریگری را به مخاطب انتقال میدهد

روابط مهربانانه و نامهربانانه
گفتیم که مهر، میانه وبرابری همگی ریشه ی معنایی یکسانی دارند. روابط اجتماعی باید مهربانانه یعنی بصورت “برد-برد” تعریف شود. در چنین جامعه ای کارگر و کارفرما، زن و مرد، سیاه و سفید و همه آحاد جامعه خود را با یکدیگر یار و هم‌ پیمان مینگرند و خوشبختی خود را با سعادت دیگران هم راستا میبینند.
در فرهنگ ایرانشهری؟ “من” واژه ایست بسیار مقدس. من یعنی اندیشه. من برای هر فرد سرچشمه ی نیکی هاست. واژه ی من با “دانه” هم ریشه است. دانه یک سمبل اهورایی است که از نیستی و تاریکیِ اهریمنی پا به عرصه نور و هستی میگذارد و به آب و خاک پیرامون خویش عشق میورزد (میهن‌ پرستی). دانه رفته رفته رشد میکند و تبدیل به یک درخت بالنده و پرمیوه میشود. و در کنار دیگر درختان، بوستانی زیبا را رقم‌ میزند
کل یزدانشناسی و عرفان اصیل ایرانی را میتوان در “ما شدنِ من های گوناگون” خلاصه کرد
کمونیستها و اسلامگراهای نامهربان
دقیقا بر خلاف “آیین مهر”، اسلام با الفاظی چون نفس، نفس اماره، هواهای نفسانی و چیزهای دیگر “من” را به مفهومی پلید و شیطانی تبدیل کرده. بقول امام خمینی (کل الآخوندین فداهُ): “اینقدر من من نکنید این من شیطانَه”
کمونیست ها نیز چنین مرامی دارند. وقتی که قدرت در دستشان نیست، نگران خلق پابرهنه هستند ولی همین که حاکم شدند از مردم میخواهند که “من” و زندگی فردی شان را زیر پا بگذارند و برای جامعه -بخوانید حکام- فداکاری کنند و گرنه به جرم ضدانقلاب بودن و دشمنی با خلق به جوخه های آتش سپرده میشوند.
اگر یک نگاه به تاریخ معاصرمان بیندازیم به سادگی متوجه میشویم که همه ی فتنه ها از گور کمونیستها و اسلامگرایان بلند میشود. حال تصور کنید فرزند نامشروع این دو فرقه یعنی گلوبالیزم چه خواب شومی برای جهانیان دیده است!!

آبتين:
نامهربانان چه بر سرِ ایران آوردند؟
به برکت تفکر اسلامی، سده هاست که اساس جامعه ی ما بر مدار روابط “برد-باخت” میچرخد.
پدر و مادرها از بدو تولد کودکشان به او می آموزند که زرنگی یعنی خوردن حق دیگران. این باور بعدها در مدرسه و محیط کار محکم و محکم تر میشود. هر چقدر هم بخواهیم علیه این فرهنگ شعار دهیم بی فایده است. وقتی شهروند ایرانی میبیند فلان خلبان دلاور و شایسته به طور ناجوانمردانه ای تیرباران میشود و از آن طرف آخوند مفت خور با زندگی انگل وارش به بالاترین درجات میرسد و خوان نعمتش تا آخر عمر برایش رنگین تر و سنگین تر میشود در ناخودآگاه وجود خود نتیجه میگرد که کارِ نیک و پاداش نیک با یکدیگر رابطه ای وارونه دارند. یعنی هر چقدر خدمت کنی بیشتر خیانت میبینی و برعکس!
خاندان ایران سازِ پهلوی تلاش زیادی کردند تا فرهنگ نامهربانانه را از بین ببرند ولی جماعت آخوند با تمام قدرت و بکارگیری همه ی حقه ها در برابر این اصلاحات مقاومت کرد. برای درک عمق فاجعه باید یادآور شویم که وقتی شاهنشاه آریامهر دستور داد در همه مدارس کشور تغذیه رایگان بدهند، مردمان مهربانی ندیده بجای قدردانی از پادشاهشان، گوش به حرف ملایان دادند و کودکان خود را از خوردنِ آن پسته های خوشمزه و مقوی منع نمودند چون آخوند به ایشان گفته بود شاه این پسته ها را مسموم کرده است!!
رک و روراست باید گفت: چنین کشوری که شهروندش منافع خود را در تضاد با منافع جامعه میبیند، هرگز و هرگز روی پیشرفت و آبادانی را نخواهد دید.
خویشکاری امروز و فردای ما این است که تا میتوانیم فرهنگ جمی و آیین مهرورزی را گسترش دهیم و به نسل نوین بیاموزیم: “پیشرفت و رفاه راستین هر فرد با پیشرفت سایر هم میهنان و آبادی کشور گره خورده است”
جشنهای کهن ایران مانند نوروز و مهرگان سرشار از مهرورزی ، شادی وپرستاری از خود ، دیگر انسان ها ، طبیعت و میهن است.
امید آن که در ایران آزادِ آینده، جشنهای نیاکان مان به باشکوه ترین شکل ممکن برگزار شود

پتانسیل نامهربانان برای ویرانی -تاکتیکِ کوتوله ها

قدرتمندترین و پرافتخارترین تیم والیبال در جهان را برزیل دارد. برای ریشه کن کردن چنین قدرتی کافیست کار را به نامهربانان (بلشویکها و آخوندها) بسپارید.
آخوند و بلشویک در وهله ی اول تمام کوتاه قامتان برزیل را جمع و برایشان موعظه میکند: (( شما کوتاه ها بدبختید. انسانها در ابتدای تاریخ همگی شان هم قد بوده اند. پدران این قدبلندها، حق پدران شما کوتوله ها را خورده اند. این که شما نمیتوانید والیبال بازی کنید گناهش بر گردن این درازهای مفسد است))
ماموریت آخوند ادامه میباید: ((شخصی آمد نزد امام صادق، در حالی که امام در حال نفرین بر بلندقدها بود..))
اینک‌ زمان مسلح ساختن کوتوله ها میرسد تا با دست خودشان همه ی والیبالیست ها که عامل تیره روزی شان هستند را به رگبار ببندند
یعنی آخوند فرد را از خودش به دلیل کوتاهی قد و از دیگران بخاطر بلندی قدشان متنفر میسازد
در گام بعدی عمل برخاسته از نفرت را امری نیکو نمایش میدهد
آخوند آخرین قطره ی زهر خود را این گونه میپاشد: (( همان شخصی که رفته بود نزد امام صادق از قول امام نقل میکند که پیامبر فرمود یکی از نشانه های آخرالزمان، ایجاد تیم والیبال کوتاه قامتان در بلاد ریودوژانیرو میباشد))
حال که همه ی قدبلندهای کشور به رگبار بسته شده اند و کوتوله ها با این حدیث نبوی خود را ملزم به شرکت در والیبال میبینند معلوم است که بدون هیچ زحمتی از خارج، چه بلای خانمان سوزی بر سر والیبال برزیل می آید. بطوری که تا سالها نتواند کمر راست کند
عین همین تاکتیک، که “تاکتیک کوتوله ها” نام دارد را خمینی و اربابانش به کار بستند و تمدن ایران را ویران ساختند.

یافتن مقصرِ بی تقصیر
در زمان پادشاه فقید، دانشجویان و دانش آموزانی که جذب ایدئولوژی چپ میشدند اکثرا زندگی داشتند سرتاسر محرومیت. کودک در خانواده ای پرجمعیت با فقر شدید ، در حسرت اولیه ترین نیازهایش باقی میماند. پدر و مادر خانواده نیز به فتوای آخوند محل، موتور تولید مثل شان را خاموش نمیکردند و در حالی که خودشان در خرج روزانه شان گیر کرده بودند با لبخندی چندش آور میگفتند روزی بچه را خدا میدهد!
البته بخت با کودکان یار بود که در آن برهه ویژه شاهی مهربان داشتند
شاه مهربان همه تلاش خود را کرد که به والدین آن روز بفهماند فرزندآوری هنری نیست و دو بچه کافیست اما مگر در کله مردم بجز حرف آخوند، حرف دیگری فرو میرفت؟
اما شاه مهربان ازین لجبازی مردم دلشکسته نشد و حتی اگر یک خانواده بیست تا بچه هم داشتند همه شان را بیمه میکرد.

شاه برای بچه های محروم مدرسه درمانگاه و دانشگاه رایگان میساخت شاه میخواست ایشان را آگاه و باسواد سازد تا مثل پدران و پدربزرگانشان در یک زندگی فلاکت بار غوطه ور نگردند
اما چه شد؟ همان کودک وقتی به سنین دانشجویی میرسید تازه میفهمید در کودکی چه کلاهی سرش رفته و خود را قربانی میدید
ولی بجای آن که برود یقه ی مسببین آسیب ها و محرومیت هایش یعنی. آخوند را بگیرد، یقه ی شاهی را گرفت که همان تحصیلات و رفاه را مدیونش بود!! فاجعه وقتی تکمیل شد که جوان محرومیت کشیده برای حمله به شاه مهربان پشتیبان اخوند نامهربان شد!

گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
همان طور که پیشتر بیان شد:
رابطه ی مهربانانه=برد-برد
رابطه ی نامهربانانه=برد-باخت
رابطه ی نامهربانانه آفات بی شماری برای جامعه در پی دارد که کشور ما نیز با آن دست به گریبان است
در چنین جامعه ای مردم با یکدیگر مسابقه ی ” بدبخت نمایی” میگذارند حسادت به اوج میرسد، همه آدمها از پولدارترین تا فقیر ترین شان از شفافیت مالی برای خود متنفرند. افراد در ساده ترین معاملات هم سر یکدیگر کلاه میگذارند. از همه بدتر که اعتماد و راستی نابود میشود.
در جامعه ی نامهربان برای بقا باید نقاب به چهره زد. هویدا را در نظر بگیرید او مثل کف دست روراست بود. چون خود واقعیش بود، پیپ میکشید گل ارکیده و پاپیون میبست. همین رو راستی اش موجب شد تا آخوندها و چپ ها با سمپاشی هایشان هویدا را یک “سرمایه دار زالو صفت” در نزد مردم جلوه دهند. هویدایی که از دارِ دنیا فقط یک آپارتمان اجاره ای و یک پیکان داشت، هر چقدر در دادگاه خود حرف منطقی زد به گوش آن نادانان نامهربان نرفت که نرفت .
وانگهی پس از انقلاب کسانی روی کار آمدند که کفش پاره میپوشیدند. شپش از سرشان بالا میرفت دست به چماقشان مَلَس بود. با آن که تخصصی نداشتند و حتی فرق گاو با الاغ را نمیفهمیدند اما شده بودند عزیز دل! چون ساده زیست بودند! این جماعت که بر خلاف مردم ساده دل، از همان روز اول میدانستند حقیقت ماجرا چیست و انقلاب اسلامیشان انفجار گاز معده ی کارتر است و نه انفجار نور. فرصت را مغتنم شمرده و با همان لباس پاره پوله، گونی گونی پول بی زبان مملکت را به بانک های خارج منتقل کردند.
این نامهربانان چماقدار به تنها چیزی که علاقه ندارند ملت و کشور است. اینان باور دارند که خوبی به دیگران برابر است با زیان به خود!
هویدا را به یاد بیاورید. او خانواده ای ثروتمند و بدون مشکل نداشت اما در محیطی فرهنگی ، متوسط و مهربان رشد کرده بود. یکبار مصاحبه های راحتش را ببینید و مقایسه اش کنید با مصاحبه های پر از خشم و عقده ی محسن نامجو!
تا وقتی که کارگزاران کشور ما مثل همه ی این ۴۲ سال افراد نامهربان و عقده ای باشند ایران رنگ آبادی را نخواهد دید.
شوربختانه هنوز هم در نسل پدران و پدربزرگان ما کسانی خیال میکنند اگر مسولین کشور روی زیلو بخوابند یا بقول خودشان ساده زیست باشند مشکلات کشور حل میشود!!! بیچاره کشوری که مسولش بجای تخصص و درایت باید ساده زیست باشد!
مرد بی همت اگر قادر شود
بس خیانت ها ازو صادر شود

واکاوی رفتار نامهربانان
طی برخوردهایی که شخصا با چپ های ایرانی داشتم چند ویژگی عمده را به شهود در ایشان دیدم.
اکثرشان در محرومیت مادی یا عاطفی رشده نموده اند. شکستهای عشقی سختی را تجربه کرده اند. گرایش های جنسی غیرنرمال دارند. علاقه ی جنون آمیزی به شهرت دارند و برای رسیدن به شهرت حاضرند خود را قربانی تجاوز در زندان های ساواک نشان دهند!
به شدت لاف زنند و بر خلاف ذات ترسویشان مدام از قهرمانی های خیالی شان در دوران چریکی میگویند. کم سواد و کم دانش هستند و هرگاه از آنها تقاضای مناظره کنید، با بهانه ای از زیرش فرار میکنند تا مبادا اطلاعاتشان به چالش کشیده شود. رفتار متناقض و خودخواهانه و تنگ نظرانه ای دارند چنان که خودشان در کشورهای لیبرال صفا میکنند اما دوست دارند سایر مردم مانند مردم کره شمالی زندگی کنند! نفرت از همگان و بد دهنی شان هم بماند. عجیب ترین ویژگی شان ، دشمنی آشتی ناپذیر با خاندان پهلوی است!
مهر و دوستی برای نامهربانان قابل درک نیست
نه تنها در همه ی کشورهای پادشاهی، پادشاه محبوب دل مردم است بلکه در کشورهایی که سالهاست پادشاه سرنگون شده هنوز هم شاهزادگان محبوبیت بی نظیری دارند. کشورهایی از جمله رومانی یونان بلغارستان و صدالبته ایران.
چنین مهر دوطرفه ای میان شاه و ملت در مغز پر شده از نفرت چپها نمیگنجد.
چپ ها با بهره بردن از کلید واژه هایی چون “اسپرم همایونی” “ژن برتر” یا “نطفه پرستی” همه ی تلاش خود را در راستای اجرای همان “تاکتیک کوتوله ها” انجام‌ میدهند تا دوستی بین شاه و ملت را به دشمنی تبدیل کنند. اما شگفتا که هرچه زور میزنند نتیجه ی عکس میگیرند!

آبتين:
ریشه واقعی پهلوی ستیزی نامهربانان چیست؟
نامهربانانی چون مجاهدین اسلامگرایان توده ای ها مصدقچی ها و در کل تمامی پهلوی ستیزان ادعا میکنند ” که در کل با هر سلطنتی چه پهلوی باشد چه غیر پهلوی مشکل دارند چون موروثی بودن حکومت توجیه منطقی ندارد”
اما ادعای ایشان به هیچ روی درست نیست و این بهانه ها پوششی است برای پهلوی ستیزی شان.
این نامهربانان کشته مرده ی مصدق و مدرسی هستند که در پیش از پادشاهی رضاشاه، سلطنت طلبِ تیر بودند! اینان احمدشاه قاجار را سلطان قلب خود میدانند. این بی شرمان حاضرند بیضه های نامرئی آقامحمدخان قاجار را به هفت روش فلیپینی ماساژ دهند اما یکبار هم زبانشان را در ستایش رضاشاه نچرخانند!
ای نامهربانان! “مگر سلطنت ذاتا بد نیست؟ پس چرا شمایان پس از صدسال همچنان دادخواه حق سلطنت احمد شاهید؟ آیا سلطنت قجرها موروثی نبود؟ دودوزه بازی را بگذارید کنار. حرف های شیکی که میزنید همگی بهانه است برای ارضای عقده تان نسبت به پهلوی”
در این جا بد نیست که یک ماجرای طنز را برایتان بازگو کنم:
روزی وارد یکی از پیج های پهلوی ستیز شدم، عکس های پیج پر بود از مصدق فاطمی و میرزاکوچک خان جنگلی و هرکسی که به هر طریقی میشد ضدپهلوی اش خواند. در یکی از پستهای این پیج عکسی دیدم از نائب حسین خان کاشی، یاغی معروف! در کپشن نوشته بود:” نائب حسین خان قهرمان مبارزه با روس و انگلیس که توسط رضاخان به شهادت رسید” همان جا کامنت گذاشتم:”نائب حسن کاشی در سال ۱۲۹۸ یعنی پیش از ظهور رضاشاه کشته شده! پس قتلش چه ربطی به او دارد؟” ادمین پیج هم بدون توجه به‌‌ انتقاد من گفت “نطفه پرستِ شاه اللهی! تو از بسیجی ها هم متعصب تری!” خلاصه که هرچه از دانش بی پایان روشنفکران پهلوی ستیز بگوییم کم گفتیم :))))

آن چه چپولان همه دارند تو یکجا داری
بالاتر به ویژگیهای چپ های ایرانی اشاره شد. اگر یکبار دیگر آن ویژگی ها را مرور کنید متوجه میشوید کسی در این دنیا هست که تمامی رذیلت های اخلاقی چپ ها را یکجا دارد. بله درست حدس زدید. محسن مخملباف!
مخملباف نمونه ی خوبیست برای بررسی زندگیِ فردی و اجتماعی کل جریان چپ ایران و هم چنین کشف ریشه ی پهلوی ستیزی آنان.
رشد در محیطی نامهربانانه
پدر محسن مخملباف یک پِلی بُوی بوده. او فقط در کاشتِ درخت بی باری به نام محسن نقش داشته و مادرِ محسن را در مراحل داشت و برداشت تنها میگذارد
همین یک دلیل کافیست که یک انسان عقده ای شود و دلش بخواهد از عالم و آدم انتقام بگیرد اما این پایان ماجرا نیست.
محسن در فقر مطلق و محیطی سرشار از خشونت بزرگ میشود. او طعم هر تحقیری که یک کودک کار میتواند تجربه کند را چشیده است.
مخملباف در نوجوانی یک شخصیت ضداجتماعی داشت و با همه درگیر میشد. از بخت بلندش روزی در همین درگیری ها به زندان افتاد و تا امروز دارد نان همان زندان رفتنش را میخورد!
هیچ کس نفهمیده مخملباف دقیقا برای چه زاندانی شد! خودش میگوید چریک بوده اما همه گروه های سابقه دار در مبارزه مسلحانه او را دفع میکنند! و هیچ کدامشان محسن چریک را به یاد نمی آورند! با این حال وی همچنان دوست دارد چریک باشد و ما هم میپذیریم که آقامحسن چریک بوده!
تا این جای کار هم زندگی شخصی مخملباف به خودش مربوط است ولی نگون بختی ما از زمانی آغاز میشود که گدا، معتبر شد و محسن آفتابه دزد شد همه کاره ی سینمای ایران!
پس از انقلاب ضداستبدادیِ ۵۷!!!
استعمارگران برای فروپاشیدن ایران قدرتمند و ممانعت از رسیدن ایران به دروازه های تمدن بزرگ فکر همه جا را کرده بودند. “تاکتیک کوتوله ها”
ازین روی بدون اتلاف وقت مهربانانی چون هویدا و تیمسار جهانبانی را به تیغ جلادان سپردند و از طرف دیگر به مخملباف های نامهربان قدرت بی حد و حصر دادند.
عرصه برای یکه تازی وحشیانه ی مخملباف کاملا فراهم بود.
هر کس که سرِسوزن محبوبیتی داشت باید به مخملباف تاوان پس میداد. “اصلا چه معنی داشت آن روزهایی که محسن در فقر و نداری و بی پدری با همه دست به یقه میشد. مردم در سینماها برای فردین کف بزنند؟! نخیر آقا! عدالت از نوع محسن چریکی باید اجرا میشد”

آزادی خواهی از نوع محسن
مخملباف تا امروز به مبارزه اش با پهلوی افتخار میکند و خود را یک آزادیخواه در راه مبارزه با استبداد زمان شاه میداند.
برای همین پس از انقلاب ۵۷ تصمیم گرفت تمام استعدادهای خود را که رژیم مستبد پیشین از آنها منعش کرده بود بروز دهد!!! شیرین کاری های مخملباف در دهه شصت بی شمار است ولی اکنون باید از او پرسید:(( تو برای کدام آزادی نداشته در دوران شاه مبارزه میکردی؟ آیا میخواستی فردین و ناصر ملک مطیعی را خانه نشین کنی یا میخواستی چماق بر سر زنان بی حجاب بکوبی و شاه مستبد به تو اجازه نمیداد؟؟!!))

خلاصه مخملباف هر هنرمند محبوبی را با زبان خوش یا چماق یا تهدید قلع و قمع کرد و خود وارد عرصه ی سینما شد. او که به استعداد ذاتی خویش در سینما پی برد حیفش آمد که مردم ایران را از هنرِ سایر مخملباف ها محروم کند. پس فرزندان خود را از خردسالی در فیلم های خودش جای داد!
از حق نگذریم محسن مخملباف هر چقدر با جامعه نامهربانی کرد سعی نمود برای فرزندانش پدر خوبی باشد. اگر بچه هایش را به زور چماق خود وارد سینما نمیکرد اکنون دختر مخملباف همان شغلی را میداشت که مادر مخملباف داشت!
بابا محسن آنقدر مهربون بود که پس از خودکشی همسرش سراغ زن غریبه نرفت و هنوز کفن زن اولی خشک نشده با خاله ی بچه ها ازدواج کرد!!!!
پس از مهاجرت
امروزه دیگر همگان میدانند که بزرگترین همکاری قدرت های بزرگ در سده ی پیش همکاری شان در فرآیند به قدرت رساندن خمینی بود به طوری که با جان و دل هیچ پشتیبانی را از وی دریغ نکردند. بزرگترین بلندگوی شورشیان نیز بی بی سی بود. انگلیس خالق آخوند است و ما عادت کرده ایم که بچه آخوندهای دیروز را امروز در لباس کارشناسِ بی بی سی ببینیم!
نیت انگلیس از ابتدا تضعیف کامل ایران بوده و ماموران ایرانی پروژه ایران ستیزی را از بین آدمهای عقده ای جاه طلب و وقیح (یا بقول خودمانی بچه پررو ) برمیگزیند.
بر پایه ی چنین پارامترهایی از دو دهه پیش فرآیند صادرات کسانی مثل مسعود بهنود محسن مخملباف محسن نامجو و مسیح علینژاد آغاز گردید. شگفت آن که در زمانی که امثال فردین و ناصر ملک مطیعی و صدها انسانِ هنرمند تر از مخملباف، در داخل ایران، زندگی حصرگونه داشتند، محسن مخملباف خیلی شیک و مجلسی از بیت رهبری سوار هواپیما شد و به عنوان مبارز سیاسی در کاخ الیزابت فرود آمد!! یال العجب!

حرف حساب پهلوی ستیزان چیست
اگر فکر میکنید دغذغه ی محسن مخملباف آزادی و آبادی ایران است باید بدانید که سخت در اشتباهید! ایران آباد شود؟ ((مگر مخملباف مرده که ایران آباد شود؟! او کل عمر خود را صرف حرامزادگی، چاقوکشی و مزدوری نکرده تا مردم ایران خوشبخت شوند! اگر ایران آباد شود او هم میشود همان محسن آفتابه دزد!))
در سیستم های ظالمانه همیشه عده ای نامهربان، از نابرابری ها بهره مند میشوند و امتیازات خود را در استمرار شرایط میبینند
مخملباف خوب میداند که هر چه در این چهل ساله جمع کرده از صدقه سرِ بدبختی ایران دارد. اگر سینمای ایران، یک سینمای رقابتی و آزاد بود، آیا محسن خان میتوانست حتی یک تدارکاتچی یا سیاهی لشگر فیلم ها شود؟ فرزندان مخملباف با کدام شایستگی شان پا به عرصه ی سینما گذاشتند؟ در کل دنیا برای سینمایی شدن نیاز به استعداد و قیافه ی فتوژنیک وجود دارد. استعدادِ دختران مخملباف را که دیدیم. درباره ی قیافه ی فتوژنیک شان هم چیزی نگوییم بهتر است چون نمیخواهیم مقاله از حالت جدی خارج شود!
بزرگترین پیام های فیلمهای مخملباف اینهاست: (( ایرانیان مردمانی عقب مانده ، اسلام زده و طالبان صفتند، آنان خودشان حکومت اسلامی را میخواهند و همین جمهوری اسلامی از سرشان زیاد است))
منافع انگلیس ایجاب میکند تا اسلام و آخوند در ایران و کل منطقه باقی بماند. در راستای همین هدف انگلیسی کدام ابزار سینمایی را بهتر از فیلمهای سبک مخملبافیستی میشناسید؟!
انگلیسی ها کاملا مهره های خود را روانکاوی کرده اند و به خوبی دریافته اند که مخملباف برای جبران کودکی سخت خود تا همه کودکان ایران را مثل خودش بی پدر نکند آرام نمینیشید.‌ چنین بشکه ی لبریز از عقده ای حاضر است به خود بمب بسته و کل ایران را منفجر کند تا مبادا ایرانیان یک روز طعم زندگی خوب را بچشند

آبتين:
وقاحت و تناقض گویی نامهربانان
در نامه ی سراسر نفرتی که مخملباف سه سال پیش برای شاهزاده نوشت، ذات واقعی خودش را لو داد. او در این نامه آن چنان علیه دوران پهلوی سم پاشی کرد که اگر کسی تاریخ نمیدانست خیال میکرد دو پادشاه ایرانساز پهلوی هم تراز چنگیز خان مغول بوده اند!
مخملباف چنان وقیح است که رضاشاه را عامل انگلیس میداند ولی نمیگوید چرا خودش در کانال بی بی سی لحاف تشک انداخته؟ مگر نه آن که بودجه ی هنگفت بی بی سی از دولت انگلیس تامین میشود؟ مگر جز این است که شبکه ی بی بی سی در طول هشتاد سال حیات خود، دشمنی سازش ناپذیری با خاندان پهلوی داشته است؟
آقای مخملباف! ((البته که دروغ گویی برای شما مانند نقل و نبات است ولی همچنان بی شمارند شاهدان زنده ای که به یاد دارند همین شبکه ی بی بی سی چگونه در سال پنجاه و هفت خمینی را از یک آدم معمولی به درون ماه برد و برای سرنگونی پادشاه، سنگ تمام گذاشت))
محسن مخملباف ادعا میکند که رضاشاه و محمدرضا شاه مقبولیت مردمی نداشته اند انگار که خودش با پشتوانه ی مردمی به این جا رسیده! راه پیشرفت مخملباف با شورش ۵۷ و سرکوب هنرمندان واقعی هموار شد. بعد هم ژست روشنفکر و اپوزیسیون به خودش گرفت و از خارج به خودشیرینی هایش ادامه داد. براستی یک انسان تا چه اندازه باید هفت خط باشد که دیروز با چماق و امروز با بهانه ی پشیمانی از “همان چماق” برای خود امتیاز بخرد!
محبوبیت خاندان پادشاهی مخملباف را بسیار میسوزاند چون در آن نامه بیشتر از ده بار به “ژن برتر” اشاره کرده! حالا آقای مخملباف برای ما بگو ” بر پایه ی کدام شایستگی بچه هایت همه وارد سینما شدند؟ چرا این همه کودک و جوان زیباتر و هنرمندتر از فرزندان شما با وجود تحمل سختی و مشقت فراوان راهی به سینما نمیابند؟! دختران شما از سنین خردسالی، به لطف داشتن یک پدر هنرمند-بخوانید چماقدار- وارد سینما شدند، بدون آن که کوچکترین زحمتی کشیده باشند. این اگر اسمش ژن برتر نیست پس “ژن خرتر” است؟))
انسانهای نامهربان، میتوانند در صلح آمیزترین شرایط، یک نقطه ی سیاه برای دامن زدن به دشمنی پیدا کنند.
در آن نامه ی کذایی، مخملباف ادعا میکند که سلطنت در اسکاندیناوی و بریتانیا مخالفانی دارد و بزودی سیستم پادشاهی در این کشورها سرنگون میشود!! ولی تنگ نظری مفرط، چنان دو چشم او را کور کرده که قادر نباشد اکثریت مطلق هوادار پادشاهی در همین کشورها را ببیند
آقا محسن چریک قصه ی ما از شاهزاده میخواهد که سیاهه ی اموالش را به او نشان دهد! اما نمیگوید که منبع درآمد خودش از کجاست؟ فیلمهای مخملباف که تجاری نیست و بیشتر به درد درمانِ یبوست میخورد!
نکند این هنرمند مردمی شغل دیگری دارد؟! شاید رسما کارمند بی بی سی شده و حقوقش را از دولت سلطنتی بریتانیا دریافت میکند؟! خدا میداند! شاید هم محسن خان، همچنان چریک است و به یاد دهه شصت به شغل شریف “آدم فروشی” مشغولیت دارد؟! خدا میداند!
کلیه ی این قبیل رذالت های اخلاقی مصداق همان ویژگی چپ های ایرانیست که پیشتر گفتیم: (( چپها بشدت خودخواهند. آنان دوست دارند خود در کشورهای لیبرال عشق و حال کنند اما برای مردم کشورشان، یک زندگی به سبکِ کره شمالی را میپسندند))

با نامهربانان چه کنیم؟
آیا محسن مخملباف باید سرش را بگذارد و بمیرد؟ پاسخ: خیر
یکبار “تاکتیک کوتوله ها” را به یاد بیاورید. در آن تاکتیک اگر انسان قدکوتاه، از کوتاهی قد خودش متنفر نباشد همه فتنه های پس از آن هم براحتی پیشگیری میشود. او اگر به درستی و با سامانه ای مهربانانه آموزش ببیند، متوجه میشود که میتواند با هر قدی استعدادهایش را شکوفا کند و مانند همان آدم والیبالیست برای جامعه اش ارزشمند باشد. او در میابد که دنیا در قدِبلند و والیبال خلاصه نشده و راه برای پیشرفت فراوان است.
محسن مخملباف و کلیه ی افرادی که پس از شورش ۵۷ به نان و نوایی رسیده اند هم این گونه اند. آن ها تحت تاثیر تربیت نادرست به این باور رسیده اند :((برای رسیدن به سعادت در زندگی، باید پست های کلیدی جامعه را از چنگ دیگران درآورد و برای باقی ماندن در این پستهای اشغالی از هیچ جنایتی نباید فروگذار کرد))
چنین باوری حاصل دگرگونی ارزشهاست. در جامعه ای که آخوند مفت خور سروری میکند بدون شک هیچ چیز سرِ جای خودش نیست. اگر ارزش ها سر جای خود بازگردند دیگر کسی برای استخدام در یک اداره ی دولتی و ارتقا پست، این چنین دست و پا نمیزند.
در فرهنگ مهربانانه و ارزشمدار، هیچ پیشه ای فی نفسه خوب یا بد نخواهد بود. یک نفر میتواند کشاورز یا راننده تاکسی باشد و از زندگی اش رضایت کامل داشته باشد. احساس ارجمندی کند و به رابطه ها را بر اساس “برد-برد” بنگرد

پادشاهی از نگاه مهربانانه
از آن جا که چپ و اسلامگرایان به روابط انسانی از دریچه ی “برد-باخت” مینگرند خیال میکنند شاه شخصی است که به زور اموال دیگران را مورد تجاوز قرار داده و ریاست خود را به سایرین تحمیل نموده است.
در حالی که دیاکو نیای مادری کوروش بزرگ و به روایتی نخستین شاه ایران، در ابتدا چیزی مانند کدخدا بود و میان مردم داوری میکرد. او چنان مورد اعتماد مردم قرار گرفت که به اصرار خود همان مردم شاهی را پذیرفت.
در زندگی آیینشهری (متمدنانه) در هر گروه و همبودگاهی برای حرکت به جلو نیاز به سرپرست وجود دارد. این امر هیج تضادی با برابری انسان ها ندارد. آیا هنگام ساخت یک فیلم میشود که به بهانه ی برابری انسانها، جایگاه کارگردان تداکاتچی و بازیگر مشخص نباشد؟ آیا چنین فیلمی اصلا نقطه ی آغازی دارد که بخواهد به سرانجام هم برسد؟
سخنانی با یاران
بنظر میرسد به اندازه کافی اصل “مهرورزی” در اصول پنج گانه ی “مردمشاهی” را واکاوی کردیم و تفاوت هایش با ایدئولوژی های چپ و اسلامگرایانه را بیان نمودیم. حال بد نیست به چند نکته ی دیگر نیز بپردازیم.
شوربختانه برخی از هم میهنان با شنیدن مفاهیمی چون لیبرالیزم سوسیالیزم یا دموکراسی، رگ میهن پرستی شان بیرون زده و در برابر این اندیشه ها جبهه میگیرند. در حالی که این غرب ستیزی های ناآگاهانه با فرهنگ ایرانشهری نیاکان ما سازگار نیست.
فراموش نکنید که اندیشمندان غربی به فراوانی مفاخر ملی ما چون زرتشت، کوروش و انوشیروان را مورد ستایش قرار داده اند. انصاف آن باشد که ما هم هر ویژگی مثبتی از غرب دیدیم بیان کنیم.
فرهنگ ایرانشهری مانند دریایی است که ریختن رودخانه های دیگر به آن نه تنها آسیبی نمیزند بلکه بر شکوه و عظمتش می افزاید.
به علاوه این مفاهیم سیاسی به شکل ایرانی اش جزی از اصول کشورداری ماست نه کل آن.
ممکن است در یک برهه ی زمانی، مصالح کشور شیوه سوسیال دموکراسی را ایجاب کند. و در هنگامه ای دیگر لیبرالیزم، چاره ی مشکلات باشد‌.
برخی یاران با این استدلال که احزاب سوسیال دموکراسی در اروپا به جریان گلوبالیزم نزدیکند روی آن یک خط قرمز میکشند. این هم درد لاعلاجی نیست و میتوان الگوی “دولت رفاه” را از سوسیال دموکراتها گرفت ولی در حوزه ی ناسیونالیزم مانند احزاب راست رفتار کرد.

بیایید با جهان مهربان تر باشیم.
اشو زرتشت به ما می آموزد که نه تنها با خود و میهن مان بلکه با کل کیهانِ هستی مهربان باشیم.
پدران امریکا غالبا مانند ایرانیان باستان “دادارپرست” بوده اند و قانون اساسی این کشور را بر پایه ی آیین کشورداری کوروش نوشتند.
درست است که شورش ۵۷ توسط دموکرات های کثیف طراحی و اجرا شد ولیکن این دلیلی بر امریکاستیزی نمیشود. چه آن که دموکرات ها خود دشمن درجه یکِ تمدن امریکا هستند.
دوستان راستین ما هم چون پرزیدنت ترامپ و ریچارد نیکسون پیوسته خواهان بازیابی اقتدار و شکوه امریکای بزرگ بوده و هستند اما دشمنان ما به دنبال تضعیف امریکا میباشند.
از دیگر سو، خاطرات تلخ قادسیه و تبعات پس از آن که تا امروز گریبان ما را رها نکرده است موجب شده تا ما حق اسلام ستیزی خود را با مسلمان ستیزی و عرب ستیزی قاطی کنیم.
عیارترین جوانمردترین پهلوان ترین و مهربان ترین فردی که ما در این سالها به یاد می آوریم یک عربِ مسلمان بود. بله. “پرزیدنت انورسادات” یک میترائیک به تمام معنا.
اسیر دسیسه های آخوندها و پدران گلوبالیست شان نشوید. اینان از یک طرف دعوای ایرانی و عرب و ترک و… راه می اندازند و از طرف دیگر ناسیونالیزم را مایه ی اختلاف میان انسان ها قلمداد میکنند!! به این قبیل اراجیف گوش ندهید. تاریخ به ما یاد داد میتوان میهن پرست بود و در کنار آن صمیمانه ترین دوستی ها را با همسایگان داشت. نمونه میخواهید؟ رضاشاه بزرگ و آتاتورک کبیر. دو میهن پرست بی نظیر. بازهم نمونه میخواهید؟ شاهنشاه آریامهر و پرزیدنت انور سادات.
طرح یک پرسش اساسی:
لطفا درباره ی پرسش زیر تامل کنید و پاسخ های متنوع بیاورید هم چنین برای مخالفان پادشاهی نیز بازگو کنید:
“چرا اکثریت قریب به اتفاق کشورهای موفق در زمینه ی دولت رفاه دارای سامانه پادشاهی هستند؟؟”
حتی بهترین پروژه های سوسیالیستی و برابر خواهانه ی تاریخ ایران در زمان سامانه ی شاهنشاهی مقتدر عملی شدند. مانند اصلاحات ارضی خسرو انوشیروان و شاهنشاه آریامهر.

🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰

در پایان دوباره پیشنهادم را مطرح میکنم که یاران هنگام گفتوگو، با بهره وری از دُرواژه های ایرانیک مانند: ایار، مهربانو، میترائیک، به زنده کردن آیین مهر کمک کنند.
شاد و میترائیک باشید.
پاینده ایران