به نام خداوند گل آفرین …خداوند خورشید و ماه و زمین
به نام خداوند رنگین کمان ..خداوند عشق و جهان و کیان

کیان پیرفلک
دلم می گیرد وقتی که می بینم گلی با دستان کوچک و قلب بزرگ خود برای طبیعت درختی می کارد اما نمی داند خارچیست گلی که نمی دانست چگونه گلها را پرپر می کنند و دلهای کوچولو را می شکنند .
دلم می گیرد وقتی دلی بی کینه رامی بینم که مهربانانه همه را مهربان می پندارد و نمی داند که هستند کسانی که هیچکس را دوست نمی دارندحتی خود را ..خونخوارانی که خون جلوی چشمانشان راگرفته و از خونخواری سیراب نمی شوند . انسانهایی که هم ضحاکند و هم مارهای ضحاک ..
دلم می گیرد از این همه بی عدالتیها , ازاین همه فریادهایی که درسکوت محومی گردد .
دلم می گیرد ازخاکستریهایی که سبز و سپید نمی گردند تا انتقام خون گلهای پرپرشده رابگیرند .
دلم می گیرد ازخدایی که می گوید همه کاره دنیاست ولی همه کاره هایی هستند که هرغلطی که دلشان بخواهد می کنند , عرشش رامی لرزانند و او خم به ابرو نمی آورد ..
دلم می گیرد ازاشکهای فرو رفته درشوره زار, اززمستانهای بی بهار , ازخشکزارهای بی چشمه سار ..
دلم می گیرد ازخورشیدی که با غروب می میرد ونشانی از زندگی نشانمان نمی دهد ..
دلم می گیرد اشک می ریزم که چرا هنوز اشک خدا درنیامده ؟گاه می پندارم که چون اسباب بازیها و آدمهایی کوکی هستیم و خداسازنده آن ..وقتی که بشکنیم یکی دیگرراجایش می سازد .
ای دلبسته به خدای رنگین کمان !تو ازفرداو فرداهاچه می دانستی ؟! توهرروزت راچون امروزمی دانستی ..
خداوندا!اگرجهان پوچ است پس چرا رستاخیز رانمی رسانی ؟! تا ببینم آن وعده هایی را که داده ای
ای گل ما توگل کاشته ای و پاسخش رابا گلوله دریافت کرده ای . تو با عشق و محبت چشمانت را به دنیا گشوده ای وسنگدلان با ظلم و کینه .. چشمانت را , نگاهت را به دنیا بستند .نگاهی که بدیها را نمی دید , دلی که جزمهربانیها نمی دانست وصدایی که طنین امیدبود .
ای گل پاک ما !ای غنچه پرپرشده ! دلم می گیردوقتی که می بینم و نمی توانم , وقتی که ستم را می بینم و نمی توانم همین الان انتقام خون پاکت رابگیرم اما روزگاری خواهد آمد که چنین خواهم کرد برآنان که به تو رحم نکرده , ترحم نبایدکرد .
ای جلاد !ای دژخیم !ای خونخوارپلید !ای پست ترازهرانگل و زالو صفت !ای مجنون خود شیفته خود راعاقل پندار! نپندارکه گل ما راپژمرده وپرپرکرده ای ..نپندارکه چشمانش رابرای همیشه بسته است .اوکشته شده است ؟ نه ..نه ..به خدا , به خدایی که فراموشمان کرده سوگند که اوکاشته شده است . ایران سراسرگلستان خواهد شد .گلستان کیانی همه جا را گلباران خواهدکرد وآن گاه ای کیان ما! شاهد لبخندی بر غنچه سرخ لبانت خواهیم بود آخر این گلها را و این باغستان را تو کاشته ای .. با ریشه پاک و گلگونه خود ..
ای جلادروانی ! ای بی شرم و حیا ! ای رذل ترین جنایتکارتاریخ ! سوگند به قلم که قلب سنگی تو را شکاف خواهیم داد وجانت را درشیشه خواهیم کرد و آن گاه میلیونها ایرانی شیشه عمرت را بر زمین زده درمرگ تو پایکوبی و شادمانی خواهند کرد و این بزرگترین جشن تاریخ خواهد شد . جشن طلوع عدالت و آزادی .ای جلادخون آشام ! ازتخت منبرینت به زیر خواهیم کشید و عمامه ات را طناب دارخواهیم ساخت . کاش هزاران جان می داشتی و هزاران بارچنین می کردیم !شنیده ام که درعفو لذتی هست که درانتقام نیست ولی آن روزکه تورا بردارعدالت ببینیم همگان خواهیم دانست که گاه درانتقام هم لذتی هست که درعفونیست .
دلم می گیرد کیان شاه کوچولوی ما !توازمرگ چه می دانستی ؟! و از بیرحمی گلوله ها وازاشکها و ناله های اندوه پدرومادری که برایت آرزوهاداشتند .

دلم می گیرد وقتی که آرزوهای برباد رفته رامی بینم . آرزوها بربادمی روند اما آنان که درقلبمان جای دارندهرگزازیادنمی روند . سخت است باورآن که آن که تو را ازمیان مابرده است را همان خدای ما آفریده باشد ..آخرمی گویند که خدای ما خدای زشتی آفرین نیست . خداکوچولوها را دوست دارد شاید تو را باخودبرده باشد که شیرین زبانیهایت راگوش کند شاید خداهم قلب بی کینه و صفا رامی ستاید شاید خداهم دراین دنیا خیلی تنهاست و درجایی که دورازدیدمان پنهان گردیده آفریدگان خاص وخالصش رامی خواهد ..اما خدایا به من بگو گناه پدرو مادری که کیان را به او هدیه دادی چه بوده است ؟ گناه کودکی که با آرزوهایش به خاک سپرده شده چه بوده است ؟ می گوئیم ازخاک پاک او درختی می روید و شکوفه های آزادی جوانه می زند ..گلی می روید و غنچه عدالت می شکفد ..عدالتی نوشکفته که دیگر کسی را یارای پرپرکردنش نباشد ..اما به من بگو خدا !چرا جهان را از پاکیها پاک می گردانی ؟کافی نیست ؟این همه جنایت, این همه خونریزی , این همه یتیمی و صغیری , این همه بی فرزندی و این همه زجر و نامردمی و فساد کافی نیست ؟ این همه درس گرفته ایم این همه جنگیده ایم . آری این همه درس گرفته ایم و نمره مان از بیست هم گذشته است ..کافی نیست ؟ تا کی باید این همه شکنجه را تحمل کنیم ؟تاکی باید منتظر جشن و پایکوبی بر جنازه اهریمنی باشیم که گاه به این پندارمان می کشاند که توان شکست اهورا مزدارا هم داشته باشد . خدایا دیگربس است ..دیگربس است ..کفر نمی گویم به بیراهه نمی روم هنوزهم ستایشت می کنم هنوزهم پرستشت می کنم ..ولی باید بدانم برای چه ؟باید احساس کنم برای چه ؟اگر زندگی به همین مفتی و پوچیست که چون پرنده ای بربامی می نشیند و از بامی می رود چرا به ناگهان پرندگان را از بام برنمی خیزانی تا هیاهوی بسیاربرای هیچ نداشته باشیم ؟
خداوندا !به من که پرستشت می کنم بگو چه پاسخی بدهم به آن که از من می پرسد اگر خدا عادل است پس چرا کیانیان برتر و پاک و مظلوم و معصوم تر از فرشتگان را به این مفتی و آسانی با خود می برد ؟.درست است که از هرقطره خون کیانها هزاران درخت آزادی می روید اما چه کنیم که تاج جهان , فرکیان هم می خواهد ..
خداوندا !روزها را به هم می سپاریم و همچنان با دشمنان تو می جنگیم . کجاست آن وعده ای که داده ای .اگر این عبارت را تو گفته ای که خداوند سرنوشت قومی را تغییر نمی دهد مگر آن که آن قوم بخواهند پس منتظر چه هستی ؟منتظر که هستی ؟مگر از تو بالاتر هم داریم ؟مگر از تو مهربان ترو بخشنده تر هم داریم ؟خداوندا !به خدا که صبر تو را نداریم . تا کی باید بهترینها را به خاک سپرد ؟
زندگی با همه زشتیهایش زیباست که اگر چنین نمی بود این همه به خاطر آن یکدیگر را نمی کشتند . زندگی زیباست که اگر چنین نمی بود تو خدای بزرگ ما این همه قانون برایش نمی نوشتی ..
دردنیای گذرای ما , کیان دیگرکاردستی نمی سازد , دیگردرختی نمی کارد دیگربه مدرسه نمی رود . کیان دیگرنفس نمی کشد ولی به میلیونها بی نفس , نفس می دهد جانی دوباره می دهد تا همبسته تر , برای عدالت و آزادی و رهاندن اشغالگران از خاک وطن بجنگند . کیان دیگردرآغوش پدرو مادرش جای نمی گیرد اما اوپادشاه ماست رهبر دلهای ما , رهبری که می گوید با هم مهربان باشید به هم عشق بورزید زندگی تنها اسیر گلوله ایست و به نفسی بنداست پس دربندزندگی نباشید پرنده روحتان اوج می گیرد اگراندیشه پاکتان پروازکند .

کیان بی گناه امروزهم پیش خداست . باورکنیم که بهشتی هم هست که اگرچنین نباشد خدایی هم نیست و جنگ برای عدالت و آزادی معنایی ندارد . باورکنیم که بهشتی هم هست که اگرچنین نباشد جهانی که کیان و کیان کش رامی بلعد چه ارزشی می تواند داشته باشد ؟!اگرمرگ پایان همه چیز است چه فرقی می کند که امروزبمیریم یا فردا ؟
کیان جان توهرگزنمی میری .تو درقلب ملت جای داری . پاک و بی گناه و بی ریا ازکنارخدا درآغوش خداجای گرفته ای .به او بگو که ما شیطان رادرخودکشته ایم و حالا نوبت توست که نشان دهی خدابرشیطان پیروزاست ..پایان

نویسنده : نادرایرانی
آبان 2581 شاهنشاهی