سناریوهای احتمالی بازیگران شطرنج افغانستان

Afghanistan Political Chess

فرارسیدن لحظه سرنوشت”

ساختار سیاسی افغانستان پس از 11 سپتامبر از تفاوت بین منبع مشروعیت و منبع تمویل مالی رنج برده است. این مشکل مختص به افغانستان نیست بلکه اکثر کشورهای صادر کننده منابع خام طبیعی هم به این عارضه دچارند که در علم اقتصاد به “نفرین منابع” یا “بیماری هلندی” مشهور است. به عبارت دیگر، در ظاهر مردم ساکن افغانستان و آرای آنان قرار است منبع مشروعیت ساختار سیاسی و نهادهای حاکمیتی شمرده ‌شود. اما در عین حال، بودجه و مصارف نهادهای دولتی از جانب مردم پرداخت نمی‌گردد، بلکه کمک‌های خارجی قسمت عمده آن را پرداخت می‌کند. این وضعیت نه تنها در 20 سال گذشته، بلکه در طول تاریخ معاصر افغانستان (به عنوان یک کشور) وجود داشته است. در چنین حالتی گروه‌های مختلف ذی نفع و موثر در تعیین زمامداری حکومت و دولت، انگیزه ندارند تا ساختار کسب نمایندگی و مشروعیت از مردم را شفاف و تقویت کنند و خود را نیز ملزم به کسب رضایت و مشروعیت از جانب مردم افغانستان نمی‌دانند. در عوض، این گروه‌ها به دنبال راه‌های ممکن برای نزدیکتر کردن خود به منبع پول و ثروت و افزایش سهم خود از منابع مالی خارجی هستند. در بیست سال گذشته، در یک دسته بندی کلی، مهمترین گروه‌های ذی نفع در افغانستان عبارتند از:

– سران نهادهای حکومتی به خصوص روسای جمهور و حلقه نزدیکان آنها
– سران احزاب یا به عبارت بهتر تاجران قومی
– بروکراتهای شاغل در نمایندگی‌های کشورهای خارجی تمویل کننده افغانستان مانند سفارتخانه‌های امریکا و کشورهای اروپایی و…
– بروکراتهای شاغل در نمایندگی‌های نهادهای بین المللی حاضر در افغانستان مانند یوناما و…
– فرماندهان و سران طالبان و سایر گروه‌های تروریستی و شورشی

چهار گروه اول به نوعی داخل چوکات نظام به شمار می روند و در ادامه نوشته نیز از آنها به عنوان گروه‌های داخل نظام یاد خواهیم کرد. گروه طالبان و سایر گروه های تروریستی شورشی را نیز می‌توان گروه‌های خارج از نظام قلمداد کرد. از گروه‌های داخل نظام، علی القاعده انتظار می‌رفت تا در طول دو دهه گذشته با اتکا به کمکهای سخاوتمندانه مالی و نظامی بین المللی (در حدود 2 تریلیون دلار و حدود 150 هزار سرباز) بنیادهای اصلی دولتی مبتنی بر دموکراسی و آرای مردم را پایه گذاری کرده و آن را تقویت نمایند. اما نگاهی به وضعیت کنونی کافیست تا میزان ناکامی آنها را بسنجیم. هیچ قسمتی از ساختار سیاسی حاکمیتی در افغانستان نیست که دچار فساد شدید نباشد. پارلمان به خاطر مکانیزم تک رای غیر قابل انتقال در هر دوره ضعیفتر از قبل شد تا جایی که عملا کرسی نمایندگی پارلمان (حتی در مقابل پیشنهادات جنسی) خرید و فروش می‌گردید. انتخابات ریاست جمهوری هم در رسوایی و تقلب سرآمد و زبانزد کل جهان گردید. در نهایت دولت وحدت ملی برآمده از جنجالهای انتخاباتی سال 1394 قرار بود که اصلاحات اساسی در ساختار سیاسی به وجود بیاورد اما عملا هیچ کدام از بندهای موافقتنامه را اجرا نکرد. سران تشکیلات موسوم به احزاب قومی نیز به جای نمایندگی از اقشار مردم منتسب به احزاب خود، به دنبال چانه زنی برای منافع شخصی و خانوادگی خود هستند و صرفا برای تقویت موقعیت خود در چانه زنی و سهم خواهی، گاهی دست به تشدید تنشهای اجتماعی در عقب شعارهای قوم گرایانه و… می زنند.

همانطور که بارها تجربه شد، نقش مستقیم مردم در نظام سیاسی و فصل الخطاب بودن آرای آنها، در نظام سیاسی مبتنی بر اجلاس بن، از ساختار سیاسی حذف گردید و به جای آن، سران سنتی اقوام و رهبران احزاب جهادی به عنوان اختیارداران یکی از اقوام در معادلات قدرت در نظر گرفته شد. یعنی در واقع به جای اینکه مکانیزمی وجود داشته باشد که مردم بتوانند نمایندگان و سران احزابشان را انتخاب کنند، این سران احزاب سنتی قومی و شخص محور بودند که امتیازات را از مرکز تقسیم قدرت برای خود و به نام قوم خود می‌گرفتند؛ انگار که مردم هر قوم، جزو اموال شخصی سران سنتی آن قوم به شمار می‌روند.

در نهایت نیز هیچ مکانیزم و راهی وجود ندارد تا گروه های داخل نظام را به خاطر عملکردشان به بازخواست و ارزیابی کشانید. مهمترین بهانه و مستمسک گروه‌های داخل نظام برای فرار از پاسخگویی و شانه خالی کردن از مسئولیت در قبال نتایج عملکردشان، وجود طالبان و سایر گروه های شورشی و… است. در واقع طالبان و سایر گروه های شورشی تروریستی در این نقطه همکار و تکمیل کننده چهار گروه قبلی هستند. راز اصلی سرکوب نکردن طالبان توسط دولتهای دو دهه گذشته و میدان دادن به فعالیتهای آنها در همین نکته نهفته است. طالبان با ایجاد ناامنی و… پوشش کافی برای فرار از مسئولیت و ارزیابی عملکرد چهار گروه اول را فراهم ساختند و به خاطر چنین کاری، علاوه بر اشتغال آزادانه در تجارت مواد مخدر و سایر تجارتهای مافیایی، به صورت آشکار و پنهان پاداش و سهم خود را از منابع مالی بی حساب و کتاب کمکهای خارجی نیز تحت عناوین مختلف دریافت کرده‌اند.

همه این گروه های پنج گانه، در کنار همه رقابتها و مخالفتها و دشمنی‌های ظاهری، در یک چیز به گونه علنی با هم همکاری کردند و آن تخریب فرایندهای مشارکت مستقیم مردم در تعیین سرنوشت‌شان است. مردم شاهد بودند که چگونه در انتخابات‌های مختلف به بازی گرفته شدند و چطور در مذاکرات آشکار و پنهان بین تاجران داران قومی و ارگ و طالبان مورد معامله قرار گرفتند. در آخرین تلاشها نیز وقتی مردم به مناسبت اعتراض به انحراف خط برق توتاپ در جنبش روشنایی، مستقیما به خیابان آمدند تا خواسته خود را نمایندگی کنند، تمام نیروها و گروه‌های پنجگانه فوق، بسیار سریع در ائتلافی اعلان نشده، مردم را سرکوب کردند تا مبادا مردم بالاخره راهی برای تمثیل اراده و رای مستقیم خود پیدا کنند و از این طریق سهم آنها را از سفره بی‌پرسان پولهای خارجی محدود بسازند.

مسلما شرایط پیش گفته نمی‌توانست تا ابد ادامه یابد. بالاخره بعد از دو دهه، سران کشورهای تمویل کننده (و در راس آنها امریکا) دیگر از تلف کردن کمکهای مالی و نظامی و انسانی در سیاه چاله فساد افغانستان خسته شدند و با دادن ضرب الاجل‌های مشخص، در حال خروج از افغانستان و کاهش چشمگیر کمکهای خود هستند. به عبارت دیگر تمامی 5 گروه ذی نفع نام برده، با اعلان خروج امریکا و کاهش شدید کمکهای مالی و… خارجی در برابر وضعیت جدیدی قرار گرفته‌اند.

اکنون، این 5 گروه ذی نفع در افغانستان بعد از دو دهه فساد سیاسی و اقتصادی و برجای گذاشتن زمین سوخته برای مردم افغانستان، در برابر وضعیت جدیدی قرار دارند. در مذاکرات محرمانه و نیمه ‌محرمانه دو سال اخیر، بین حلقات فاسد و مافیایی ارگ، سیاستمداران غیرانتخابی منسوب به اقوام، طالبان و امریکا (و سایر قدرت‌های منطقه‌ای و بین‌المللی) بر سر آینده، سناریوهای احتمالی اصلی طراحی و چیده شده است. تحولات اخیر نظامی و سیاسی (از جمله “عقب نشینی تاکتیکی” نیروهای نظامی از حدود حداقل 100 ولسوالی با تمام امکانات نظامی به نفع طالبان، سقوط آسان چندین مرکز ولایت در مناطق دارای بافت مخالف طالبان مانند شبرغان، طالقان، قندوز، آیبک و…، منفعل و تدافعی نگه داشتن ارتش و نیروی نظامی در مقابله با طالبان، زمزمه آزادی هزاران زندانی دیگر طالبان، نفاق افکنی بین مردم در مناطق مشهور به مخالفت با طالبان همانند دایکندی، غزنی، فاریاب و…، تحرکات شدید دیپلماتیک منطقه‌ای طالبان در کنار انفعال دیپلماتیک ارگ، بازی موش و گربه بر سر تجهیز یا عدم تجهیز خیزش‌های مردمی و…) نیز در واقع آخرین وزن‌کشی‌ها و چانه‌زنی‌ها بر سر انتخاب سناریوی اصلی و همین‌طور آزمایش زمینه اجتماعی اجرای آن سناریوها می‌باشد. به باور نویسنده، سه سناریوی اصلی قابل تصور است که هر کدام ممکن است مورد علاقه بیشتر برخی از گروه های پنجگانه باشند و در نهایت در جریان چانه زنی‌ها و وزن کشی‌ها، یکی از این سناریوها و یا ترکیبی از آنها انتخاب و اجرا خواهد شد. اما این سناریوها کدامند؟

سناریوی اول گروه طالبان و سایر گروه‌های شورشی، در واقع ترکیبی از باندهای مختلف جرم، جنایت و باج گیری سیاسی و اقتصادی و ایدئولوژیک هستند. این گروه‌ها به شمول طالبان اصلا با هدف ایجاد حکومت و گرداندن بروکراسی اداری دولتی (حتی به شکل امارت و…) تشکیل نشده‌اند و خودشان نیز نه توان و نه اراده و انگیزه‌ای برای چنین کاری ندارند. در واقع طالبان، ماشین ایجاد وحشت و جنگ و جنایت برای باج گیری داخلی و بین المللی است. به عبارت دیگر جنگ تنها کسب و کار طالبان است. بنابراین گروه طالبان با دست زدن به خشونت بی حد و حصر، افکار عمومی بین المللی را تا حدی تحریک می‌کنند که بالاخره کشور یا گروهی از کشورها (مانند چین و یا حتی دوباره خود امریکا) حاضر شوند که منابع مالی جدیدی را برای تقویت و دوام حکومت مرکزی و جلوگیری از فروپاشی آن در برابر طالبان تامین نمایند. در این صورت گروه‌های ذی نفع 5 گانه می‌توانند با مهارت و اتکا به تجربه 20 سال گذشته خود، به تجارت سیاسی فساد آلودشان همانند گذشته ادامه دهند. البته در نتیجه قدرت نمایی‌ها و چانه زنی‌های دوران تحولات خشونت بار، ممکن است سهم حلقه‌های مختلف از سفره بی‌پرسان حکومتداری تغییر کند. زمزمه‌های جسته و گریخته از حضور نظامی چین و یا سایر کشورها در افغانستان می‌تواند نشانه هایی از تلاش برای فراهم کردن زمینه اجرای این سناریو تلقی شود.

سناریوی دوم – افغانستان به لحاظ سیاسی، اقتصادی و ژئوپلتیکی هیچ نفعی برای هیچ کشوری ندارد و با توجه به تجربه دو دهه گذشته، هیچ کشوری حاضر نمی‌شود تا همان نقش گاو شیری که امریکا به عهده داشت را بپذیرد. برای کشورهای خارجی کافیست تا هشدار لازم را به گروه‌های درگیر در افغانستان بدهند که به خاک آنها و منافع‌شان حمله صورت نگیرد. به عنوان مثال مهمترین مستمسک مقامات امریکا برای توجیه افکار عمومی کشورشان در ترک افغانستان و پیامدهای انسانی آن، این است که از طالبان تعهد گرفته اند که ارتباط شان را با گروه های تروریستی مثل القاعده قطع کنند و از مناطق تحت کنترل طالبان، تهدیدی علیه منافع و اتباع امریکا صورت نگیرد. در این صورت، افغانستان به سوی سومالی شدن و فروپاشی کامل داخلی پیش خواهد رفت. کشور عملا میدان جنگ داخلی تمام عیار می‌شود که برنده اصلی آن مافیای بین المللی جرم و جنایت و مواد مخدر از جمله طالبان خواهد بود. بسیاری از صاحب منصبان و همچنین تاجران قومی دو دهه گذشته به کشورهای دور و نزدیکی که از آنها تابعیت و یا اقامت دارند فرار خواهند کرد و به زندگی مرفه‌شان در سایه پولهای بادآورده حاصل از اختلاس و فساد اقتصادی سیاسی دو دهه گذشته، مشغول خواهند شد. آنها برای فرار از بار ملامت نیز بهانه لازم را دارند و ادعا خواهند کرد که ادامه کار در افغانستان ناممکن شد چون کمکهای خارجی قطع گردید. در نهایت نیز هر کدام از کشورهای همسایه ممکن است گروه‌های نیابتی خود را در افغانستان پیدا کنند و افغانستان صحنه زور آزمایی و جنگ نیابتی قدرتهای منطقه‌ای بر علیه یکدیگر گردند.

سناریوی سوم – حلقه اصلی حاکمان ارگ نشین و مورد اعتماد غرب در دو دهه گذشته (کرزی و غنی) به همراه لابی‌های خارجی‌شان، ایدئولوژی قومی و آرمان قبیله‌ای دارند که در بستر تاریخی نزاعهای سرزمینی و قومی افغانستان بسیار هم معنادار است. از نظر آنها طالبان نیروی خالص افغان / پشتون بودند تا در ائتلاف فرامرزی با حامیان خارجی از جمله پاکستان جلوی خارج شدن انحصار قدرت تاریخی از دست حاکمان پشتون را بگیرند. 11 سپتامبر و تحولات ناشی از آن، بدشانسی و تهدیدی بود که باید در ابتدا مدیریت و سپس تبدیل به فرصت می‌گشت. تبدیل این تهدید به فرصت از سه طریق در طول دو دهه گذشته انجام شد: اول با زیرکی خشت بنای کج و معیوبی برای نظام سیاسی جدید در بن گذاردند تا به جای حضور مستقیم مردم، مزایای شراکت در قدرت سیاسی (و نه خود قدرت سیاسی) بر اساس سهمیه بندی بین تاجران قومی در یک مکانیزم ریاستی بسیار متمرکز تقسیم گردد. بدین ترتیب آهسته آهسته ارگ اختیاردار تمام قدرت سیاسی گردید. بدین ترتیب ارگ تبدیل به خدای روزی رسانی شد که چهره‌های سیاسی مخصوصا تاجران قومی برای نزدیکی و تقرب به آن با یکدیگر (ولو به قیمت تخریب پایگاه اجتماعی خودشان) شروع به رقابت کردند. ارگ نیز بیشترین بهره را از این قضیه برای از بین بردن پایگاه اجتماعی سران قومی برد. دوم، در یک بستر مساعد برای بروز پدیده “نفرین منابع” (که توضیح داده شد)، فساد سیاسی و اقتصادی در سراپای نظام حاکمیتی را چنان نهادینه کردند که بالاخره هم مردم و هم حامیان بین المللی نظام جدید از فساد گسترده، مایوس و سرخورده شدند. سوم ارگ با روشهای مختلف دست به تقویت و ایجاد مشروعیت و آدرس برای طالبان زد. برخی از این روشها عبارت بودند از: برادر ناراضی و مخالف سیاسی خواندن طالبان، دادن امتیازات و منابع مالی و نظامی گسترده تحت پوشش مذاکرات صلح و جلب حسن نیت و… و در نهایت جابجا کردن گسترده جنگجویان و هواداران طالبان در مناطق غیر پشتون شمال تحت عنوان مهاجر و…

حلقه اصلی حاکمان ارگ با انجام این سه کار در حقیقت خود را برای روز موعود خروج امریکا و سایر کشورهای خارجی از افغانستان آماده کردند تا وارد مرحله آخر بازگرداندن انحصار تاریخی قدرت حاکمان پشتون شوند. مطابق این سناریو همزمان با خروج نیروهای نظامی امریکایی، به طالبان بیشترین میدان برای تصرف حداکثر مناطق غیر پشتون داده می‌شود. از سوی دیگر خود اشرف غنی واشرف غنی

حلقه محدود حاکم ارگ، مانع از آن می‌شوند که ارتش و نیروهای نظامی افغانستان (که مورد اعتمادشان هم نیستند) مقابله موثر با طالبان نمایند. در جانب دیگر، حلقه ارگ مراقب است تا مردم مخالف طالبان و سران‌شان در مناطق خودشان هم نتوانند سازماندهی و جبهه منظمی (مستقل از دولت) برای مقابله با طالبان به وجود بیاورند. ارگ این کار را با تشدید رقابتهای داخلی، ایجاد بحرانهای مصنوعی و کارشکنی و بدعهدی برای تجهیز خیزش های مردمی و… انجام می‌دهد. در نهایت نیز با شعارها و نمایش‌های فریبنده مخالفت با طالبان و فراخوان مردم به حمایت از نظام برای مقابله با طالبان و… تمام تلاش خود را می کند تا تنها و تنها خود را به عنوان آلترناتیو مقابله با طالبان مطرح کنند و بدین ترتیب همه مردم مخالف طالبان را منتظر خود نگه دارد و فرصت هر گونه ابتکار عمل و اقدام موثر در برابر طالبان توسط مردم را از بین ببرند.

در نهایت وقتی که طالبان به اندازه کافی و موثر مسلط به جغرافیا و مناطق مخالف طالبان و غیر پشتون گردید، برنامه‌های جابجایی و تغییر بافت جمعیتی مناطق غیر پشتونی (از طریق کشتار گسترده مردم غیر پشتون و انتقال و اسکان مردم پشتون) صورت خواهد گرفت. آنگاه تحت عنوان مذاکرات صلح و… قدرت و ساختار سیاسی مرکزی در کابل نیز بین برادران ناراضی و راضی یا همان چهره‌های اصلی حاکم ارگ و طالبان (به دور از هر گونه مزاحمت نیروهای اجتماعی اقوام غیر پشتون) تقسیم می‌گردد. این تقسیم قدرت البته به نحوی خواهد بود که ارگ نشینان به عنوان کارگزاران طالبان عمل خواهند کرد و قوای مختصر نظامی برای حفاظت از بروکراسی اداری نیم بندشان در مراکز شهرهای اصلی در اختیارشان قرار داده خواهد شد. طالبان نیز به عنوان یک گروه غیر قابل بازخواست و کنترل، همانند الگویی که در مناطق وزیرستان جنوبی پاکستان شاهد هستیم، از خودمختاری و امتیازات کامل برخوردار می‌شوند و ماشین جنگی خود را نیز حفظ می‌کند تا در زمان مقتضی، هر گونه حرکتهای احتمالی آزادی خواهانه و اعتراضی مردم مخالف انحصار پشتونیستی قدرت را با شدت و خشونت تمام سرکوب کند بدون آنکه تعقیب و پیگردی بر علیه آن صورت بگیرد. دولت مستقر در ارگ نیز با توجیه و بهانه محدودیت منابع و امکانات و قدرت نظامی و…، از خود در برابر چنین اتفاقات احتمالی، رفع مسئولیت خواهد نمود.

نتیجه گیری
مهمترین نقطه مشترک تمام این سناریوها غیبت مردم و کنار گذاشته شدن آنها در محاسبات است. همانطور که توضیح داده شد، نقش مردم در تمام دوران 20 ساله اخیر حذف شده بود و این مهمترین پاشنه آشیل نظام سیاسی برخاسته از اجلاس بن است. باطل کننده تمام این سناریوهای احتمالی نیز قیام و انسجام سرتاسری مردم مخالف طالبان به صورت مستقل از ارگ فاسد و تاجران قومی مافیایی در برابر لشکر جهل و جنایت طالبان است. مردم بعد از تجربه دو دهه و آزمودن چندین باره نظام سیاسی فعلی برای برآوردن آرزوهای خود، به این نتیجه رسیدند که هیچ نقشی در نظام ندارند و همین دلیل عمده بی انگیزه گی آنها در انتخاب میان طالبان و یا ادامه نظام فعلی با ترتیباتی که از آن سراغ داریم است.
مردم به صورت خودآگاه و یا ناخودآگاه دریافته اند که هر گونه انتظار از ساکنان ارگ و یا سایر ارکان ناکارآمد نظام فعلی (همچون پارلمان) و یا تکیه و اعتماد واهی بر سران احزاب قومی که شغلشان تجارت قومی است برای مقابله با طالبان و یا اصلاح وضع موجود (در عین فراموش نکردن مطالبه گری در برای انجام وظایف و مسئولیتهایشان)، و یا امید واهی به تغییر طالبان، سراب پوچی بیش نیست. ارگ گردانان و همچنین تاجران قومی اگر می‌خواستند با طالبان مقابله کنند و دولت مشروع و کارآمد تشکیل دهند، در طول 2 دهه گذشته با پشتوانه پولهای چند صد میلیارد دلاری و 150 هزار سرباز خارجی آن کار را می‌کردند. طالبان هم که مشخص است تنها تغییری که کرده، وحشی‌تر و ضد انسانی‌تر شدن است.

تنها چیزی که به مردم و نیروهای اجتماعی مخالف طالبان در مقابل سلطه لشکریان جهل طالبان انگیزه می‌دهد این است که راهی برای تمثیل مستقیم اراده خود پیدا نمایند. در شرایط فعلی مهمترین راه این تمثیل، اجرای عملی تمرکز زدایی از ساختار سیاسی فاسد قدرت فعلی و به دست گرفتن سرنوشت خودشان با انتخاب ولسوال و والی به صورت محلی است. مهمترین ابزار انجام این کار، خیزش‌های مردمی و مقاومت محلی در برابر طالبان است که باید به معنای تمام کلمه مردمی باقی بماند نه اینکه ابزاری برای چانه زنی و سوداگری تاجران فاسد سیاسی و قومی معتاد به دالر به منظور معامله با ارگ یا با طالبان گردد. این خیزش‌ها در مرحله بعد، هر چه سریعتر باید در مناطق مختلف با همدیگر هماهنگ شده و در نهایت جبهه واحدی علیه طالبان تروریست و با آرمان و هدف شکستن بن بست نظام سیاسی فاسد کنونی و تمامیت خواهی سیاسی تشکیل دهند.

بنابراین تنها راهکاری که من می توانم پیشنهاد بدهم نقشه راه ذیل است، هر چند که عملی شدن آن به بسیاری اما و اگرها بستگی دارد. یادمان باشد اشتباهات انبار شده در 20 سال گذشته، به راحتی و سریع و بدون هزینه و تلفات، جبران شدنی نیست:

– اعتصاب عمومی در کابل و بیرون کردن تیم سه نفره از ارگ
– انتخاب ولسوال‌ها توسط مردم در ولایات
– انتخاب والی ولایات توسط ولسوال‌ها
– تشکیل حکومت موقت توسط والیان و مبارزه با طالبان
– تشکیل مجلس موسسان متشکل از ولسوالها و والی‌ها برای بازنگری قانون اساسی و برگزاری رفراندوم قانون اساسی به هدف تمرکز زدایی از قدرت و ساختار سیاسی آینده

توضیح بیشتر در  : Saber Jafari – سناریوهای احتمالی بازیگران شطرنج افغانستان… | Facebook