🔰 مناظره ی کفتارها

مناظره ی کفتارها

🔰داستان کوتاه. نوشته ی ژوبین

جو سالن آمفی تئاتر دانشگاه بسیار ملتهب است. نیمی از سالن پرچمهای حزب الله همراه با بنرهایی از قاسم سلیمانی و سیدحسن نصرالله در دست دارند.
نیم دیگر اما پوستر خاتمی در کنار مرحوم رفسنجانی و دخترش را بالا نگه داشته اند. مچبند، شال و روسری خردلی پوشاک این دسته است.
دورتادور سالن توری کشیده اند. عده ای که موفق به ورود نشدند از پشت توری ها مناظره را پی میگیرند. خبرنگاران از سروکله ی هم بالا میروند. خیلی از خبرگزاری ها و از جمله بی بی سی، مناظره را به صورت زنده پوشش میدهند.
بر خلاف جو داخل سالن، فضای جامعه ملایم و بی رمق است. اکثریت مطلق جامعه ناامیدند و علاقه ای به رای دادن ندارند. با این همه، بی بی سی به صورتی اخبار مناظره را انعکاس میدهد که جهانیان تصور کنند این پرشورترین انتخابات تاریخ دنیاست!!
خردلی های هوادار فائزه هاشمی علیه گروه رقیب شعار میدهند: “ارزشیِ دلواپس، دیکتاتوری بسه بس”
دسته مقابل هم ساکت نمینشیند و جواب میدهد: “خردلی! خردلی! تو پیروِ باطلی”
سرانجام نماینده فائزه هاشمی روی سِن می آید. هوادانش سالن را سراسر کف و سوت میکنند. مرجان شاملو نماینده ی فائزه در این مناظره است. هیچ کس مرجان شاملو را تا قبل از این انتخابات نمیشناخت. مردم‌ فقط میدانند که او پیش از انقلاب یک زن چپ بوده و نام اصلی اش چیز دیگریست. فقط به دلیل شیفتگی اش به احمد شاملو این نام را برای خودش برگزیده. او یک فمنیست است چندین جایزه برده و روابط خوبی با سازمان های جهانی دارد. وی بدون هیچ گونه شرمی و با افتخار پیوسته از تجاوز به خود در زندان های ساواک میگوید!
مرجان شاملو با موهای کوتاه شده و هیکل چاقش روی صندلی ، در سمت راست داور مناظره مینشیند و منتظر آمدن رقیبش میماند. دوربین ها از او کلوزآپ نمیگیرند چون میترسند که ریشهای صورتش که نشانگر فمنیست بودن اوست، نمایان شود!
تشویق مرجان شاملو همچنان ادامه دارد. همه بی صبرانه منتظرند تا نماینده احمدینژاد از راه برسد و مناظره آغاز شود. در این میان مهدی خزعلی به یکباره روی سن ظاهر میشود. او با پاهایی گچ گرفته و عصایی زیربغل و صورتی رنجور؛ دل سنگ را هم آب میکند! خزعلی میکروفون را دست میگیرد تا در فرصت پیش آمده با حضار گفت و گو کند:
“بله همان طور که میدانید برادر من در زمان شاه مخش وسط خیابون پاشیده شد!…….”
کل جمعیت، چه ارزشی ها و چه خردلی ها که حوصله شنیدن اراجیف تکراری خزعلی را ندارند او را هو میکنند. حتی مرجان شاملو که با خزعلی هم خط هستند نیز عصبانی میشود و او را با اردنگی به بیرون پرت میکند. عده ای از مردم قصد حمله به سوی او را دارند ولی خزعلی که تا چند دقیقه ی پیش، توان راه رفتن نداشت، عصا را به گوشه ای پرتاب کرده و هم چون غزالی تیزپا از در خروجی بیرون میجهد!

بالاخره نماینده ی احمدینژاد هم از راه میرسد. لقبش “عبدالقدیر زاپاتا” است که گویا پیش از انقلاب از رفقای لبنانی اش دریافت کرده! ازین رو پس از انقلاب فامیلی خود را عبدالقدیر گذاشت. عبدالقدیر هیچ علاقه ای به صحبت درباره ی جوانی خود بجز سابقه ی چریکی اش و زندانی شدن توسط ساواک را ندارد
عبدالقدیر خیلی سعی میکرد مانند چگوارا یا فیدل کاسترو باشد! شلوار لی با پاچه های برگشته میپوشید! سیگار میکشید! کلاه چریکی بر سر میگذاشت و گاهی سینه آویز ستاره سرخ به خودش میبست.
با آن که عبدالقدیر بسیار جدی و عصبانی بود و با احدی شوخی نداشت اما سوتی هایش همیشه موجبات خنده ی دیگران را فراهم‌ میکرد. مثلا او که عادت داشت میان حرف هایش سیگار بکشد تا فضا را هیچکاکی کند، یکبار وقتی که داشت برای آمریکا خط و نشان میکشید دود سیگار در حلقش گیر کرد و سرفه ی بی امان اجازه نداد تا به رجز خوانی هایش ادامه دهد!
یکبار هم فراموش کرده بود که دندان های مصنوعی اش را کار بگذارد پس جلوی دوربین این گونه گفت:
“ما شرباشانِ محور مقاومت تا شِشت کامل شیونیشم جهانی از پای نخواهیم نششت”
که منظورش این بود: “ما سربازان محور مقاومت تا شکست کامل صهیونیسم جهانی از پای نخواهیم نشست”
این بار نوبت ارزشی هاست که تشویق خود را تقدیم به عبدالقدیر کنند. اکثر زنان هوادار عبدالقدیر باحجابند اما در صفوف جلویی، زنان بی حجابی هم‌ پیدا میشوند که عکس امید دانا را در کنار عبدالقدیر در دست گرفته اند!
یکی از همراهان عبدالقدیر با ریشی شپش آورده پشت تریبون می آید و علت تاخیرشان را توضیح میدهد: ” ما با پیکان مدل شصتمان در حال آمدن بودیم که در میانه ی راه پیکان متوقف شد فهمیدیم که ماشین زبان بسته بنزین ندارد. کمی بنزین در صندوق عقب بود به آقا زنگ زدیم که کسب تکلیف کنیم آقا فرموند آن بنزین بیت المال است و به هیچ وجه حق استفاده از آن را نداریم، داشتیم ناامید میشدیم که مردم ما را شناختند و بهمان بنزین دادند!”
دو طرف مناظره روبرویم هم قرار میگیرند. هر دو بالای هفتاد سال دارند. عبدالقدیر نماینده ی احمدینژاد و مرجان شاملو نماینده ی فائزه هاشمی رفسنجانی!
مدتهاست که همه فهمیده اند رقابت اصلی میان فائزه هاشمی و احمدینژاد است البته علاوه بر ایشان دو کاندیدای دیگر هم در انتخابات حضور دارند. محسن رضایی و یک نفر دیگر که مردم فامیلی اش را نمیدانند فقط میدانند که زمانی رییس کمیته المپیک بوده!

پشت سر عبدالقدیر بنرهایی از زینب سلیمانی امید دانا و حسین سلامی وجود دارد. در پشت مرجان شاملو نیز پوسترهایی تمام قد از قهرمانان آزادی زنان مثل زهرا رهنورد معصصومه ابتکار و خود فائزه هاشمی نصب شده است.
مردم کوچه و بازار با خود عهد بسته اند که امسال دیگر به هیچ عنوان در سیرک انتخابات شرکت نکنند و دیگر دلشان را به جنگهای زرگری خوش نمیدانند. ولی از آن جا که امروز -چهارشنبه- یک روز تعطیل میان هفتگی است، مردم که پول مسافرت ندارند در خانه مانده اند و با کلافگی و بی میلی، چشمی هم به تماشای این مناظره می اندازند چون کانالهای تلویزیون بجز پخش مناظره چیز دیگری نمایش نمیدهد.
ابتدا عبدالقدیر با صدای نکره و زمخت خود با اهدای سلام به حضار و رقیبش، آرزوی ایرانی مقتدر مینماید. سپس مرجان شاملو که صدایش از عبدالقدیر کلفت تر و ترسناکتر هست ضمن آرزوی مناظره ای موفق، وعده ی یک ایران آزاد و بدون تحریم را میدهد .
طبق قرعه کشی ابتدا نوبت شاملو میشود: (( ما باید به دوران طلایی هاشمی رفسنجانی بازگردیم سالهایی که آزادی بیان و آزادی زنان در بهترین سطح ممکن قرار داشت. همه ی کشورها به آزادی موجود در ایران غبطه میخوردند. سالهایی که ویدئو ماهواره و طرز پوشش آزاد بود، هیچ کس به خاطر روزه خواری شلاق نخورد و حتی یک نفر مخالف حکومت در داخل و خارج کشته نشد! محبوبیت ایران در زمان هاشمی به حدی بود که در سال پایانی ریاستش، در نشست جهانی سازمان ملل، بیل کلینتون کل هتل محل اقامت هاشمی را با پای پیاده گشت تا او را پیدا کند اما متاسفانه هاشمی را پیدا نکرد و گر نه رابطه ی ایران و امریکا از همان روز به بهترین شکل ممکن برقرار میشد…..))
مرجان شاملو تایم اول خود را با حرفهای تکراری این چنینی به پایان رساند او ترکشهایش را برای تایم های بعدی ذخیره کرده بود.
نوبت به عبدالقدیر رسید: (( ادبیات و رفتار آقای هاشمی رفسنجانی خاتمی و روحانی سراسر ذلت بود. این را فقط منی که از زمان شاه یک چریک خستگی ناپذیر بودم میفهمم. ایران در دوره ی احمدی نژاد از بیشترین اقتدار در تاریخ خود بهره مند بود. یک روز که همراه دکتر احمدی نژاد به کنفرانس محیط زیست در هلسینکی رفته بودیم، سر میز شام، هیلاری همسر آقای کلینتون در گوشم گفت -“عبدالقدیر تو رو خدا برایم سالاد بریز. تو رو خدا عبدالقدیر”
اما من حتی صورتم را هم به طرفش نچرخاندم. به این میگویند اقتدار. ما در آن دوره یک کشتی پر از “چوب بستنی” را با موفقیت از کوبا وارد کردیم‌. همین کامیابی ها موجب بروز حسادت به دکتر احمدی نژاد شد. از این رو چندین بار خواستند ایشان را ترور کنند……))

همان طور که پیش بینی میشد دو طرف مناظره در تایم نخست خود به حرف های کلیشه ای و محافظه کارانه اکتفا کردند. تیم رسانه ای فائزه که زخم های مناظره ی ۸۸ را همچنان به خاطر داشتند این بار با مشتی پر پا به میدان گذاشته و خود را مهیای همه نوع چالشی از جمله شخصی شدن مناظره کرده بودند. پس خانم شاملو در تایم دوم لحن خود را تغییر داد و حملات بی امان را به شخص عبدالقدیر آغاز کرد:(( آقای عبدالقدیر چرا مردم را فریب میدهید؟ کی گفته شما پیش از انقلاب چریک بوده اید؟ شما حتی نمیتوانید سر و ته یک هفت تیر را تشخیص بدهید. نگذارید دلیل زندانی شدن شما را در زمان شاه بگم. نگذارید بگم چرا همسر شما از شما طلاق گرفت! بگم؟ بگم؟ بگم؟ ))
لحظات حساسی شده بود. اصلاح طلبان همان کلکی که سال ۸۸ از تیم احمدی نژاد خورده بودند حال داشتند از آن به نفع خود استفاده میکردند. مردم داخل خانه که تا این لحظه پای تلویزیون لم داده بودند و با بی تفاوتی و از سر ناچاری مناظره را تماشا میکردند با شنیدن این جملات نیم خیز شدند و ولوم تلویزیون را زیاد کردند تا بهتر بفهمند جریان از چه قرار است.
چهره ی عبدالقدیر با صورتی سرخ شده چون لبو؛ دهانی کف کرده و لبانی خشک شده دیدنی بود. او از شدت خشم دیگر نتوانست خودش را کنترل کند. لیوان آب کنار دستش را با قدرت هرچه بیشتر به سمت مرجان شاملو پرتاب کرد. مرجان جاخالی داد و لیوان با اصابت به پوستر تمام قد معصومه ابتکار، موجب پاره شدنش شد.
انتظامات و همراهان عبدالقدیر سراسیمه روی سن آمدند تا اوضاع را آرام کنند.
انتظامات برق سالن را موقتا قطع کردند. هوادارن مرجان، با کف و سوت ممتد او و فائزه هاشمی را تشویق میکردند.
پس از برقراری آرامش دوباره برق سالن روشن شد. مرجان شاملو لبخند رضایت بخش و موذیانه ای بر لب داشت. در آن ثانیه های حساس هیچ کس به پایین تنه ی پاره شده ی معصومه ابتکار در عکس توجهی نمیکرد. عبدالقدیر هم کمی سرِ حال آمده بود. یک نفر ماساژش میداد. یک نفر آب قند دهانش میگذاشت و یک نفر هم به آرامی در گوشش چیزهایی میگفت. نجواهایی که چهره ی عبدالقدیر را آرام و آرام تر میکرد.
نوبت به سخن گفتن عبدالقدیر رسید:(( چانم شاملو! شما شوشولیش نبودی که…..))
این طرز حرف زدن باعث خنده ی حضار شد. حتی هوادارن عبدالقدیر هم نتوانستند جلوی خنده ی خود را بگیرند! تازه مشخص شد که دندان های مصنوعی عبداالقدیر از دهانش بیرون افتاده. تیم همراهش کل سن را زیر و رو کردند بلکه دندان های او را پیدا کنند. چون عبدالقدیر، موقتا قادر به صحبت نبود به مرجان فرصت دادند تا از تایم سوم خود استفاده کند. مرجان که مطمئن بود عبدالقدیر با گم شدن دندان هایش تا پایان مناظره نخواهد توانست چیزی بگوید، پس عرصه را برای یکه تازی خود و ناک اوت کردن عبدالقدیر مهیا دید:(( آقای عبدالقدیر شما اگر چریک یا مبارز سیاسی بودید پس چرا در بندِ مجرمین جنسی زندانی شده بودید؟!))
پس از این جملات مرجان چندین عکس با کیفیت را برای بینندگان به نمایش گذاشت. این تصاویر عبدالقدیر را در مکان های مختلف در حال خوش و بش و خنده های پر از محبت به نوجوانان نشان میداد.
هواداران خردلی فائزه این بار پرصلابت تر از قبل شعار میدادند: ” پدوفیل برو گم شو! پدوفیل برو گم شو!”
مرجان بی خیال نمیشد و پی در پی فرتورهای جدیدی از رسوایی عبدالقدیر را نشان میداد. در همین حین که مرجان داشت تصاویر را ورق میزد، یکی از اعضای تیم عبدالقدیر که مرد ریشویی بود در حالی که زیر صندلی مرجان را کاوش میکرد از او خواست تا پاهایش را بالا ببرد. مرجان هم بدون توجه خاصی پایش را بالا برد. مرد ریشو با خوشحالی دندان های مصنوعی عبدالقدیر را از زیر صندلی مرجان بیرون آورد! تیم عبدالقدیر در کسری از ثانیه و با سرعتی برق آسا دندانهای او را در دهانش کار گذاشتند. نور کوچکی از امید بر دل های ارزشی ها تابیده شده بود

در حالی که مرجان شاملو از تایم دوم و سوم خود استفاده کرده بود، عبدالقدیر دو تایم بیشتر در اختیار داشت. او فرصت پیش آمده را غنیمت شمرد:(( خانم شاملو شما سوسیالیست نبودی که به زندان افتادی. زندان رفتن شما دلیل دیگری داشت که الان خدمت حضار عرض میکنم. من در زندان مثل یک قهرمان رفتار میکردم اما شما چه؟))
مرجان در وسط حرفش پرید:(( اما خودم شاهد بودم که شما حتی در زندان هم به دلیل اصرار بر آموزش کتابهای شریعتی و رساله ی آقای خمینی به نوجوانان چندین بار به انفرادی منتقل شدید))
داور مناظره از مرجان خواست تا در نوبت عبدالقدیر وارد نشود. عبدالقدیر که حالا خونسردی خود را کاملا باز یافته بود ادامه داد:(( ها ها ها! مرجان خانم خودت را لو دادی از کجا شاهد انفرادی رفتن من بودی؟ پس معلوم میشه خودتم در بند زندانیان فساد جنسی بوده ای!)) این جملات مرجان را مضطرب و مستاصل کرد. ارزشی ها به وجد آمدند و بلند بانگ برآوردند :(( زنده باد عبدالقدیر)). عبدالقدیر با حرکت دست به ابراز احساسات هوادارنش پاسخ داد و از آن ها درخواست سکوت برای ادامه ی مناظره نمود. :(( خانم مرجان شاملو بر خلاف ادعاهایتان هیچ ساواکی حاضر نبود به شما تجاوز کند. شما هر کاری کردید که مورد تجاوز قرار بگیرید اما کسی زیر بار نمیرفت. کافیست یک نگاه به سر و وضعتان بیاندازید تا دلیل بی علاقگی مردان به خودتان را بفهمید ))
مرجان مانند دختر بچه های حسود باز هم وسط حرفهای عبدالقدیر پرید:(( نخیرم این طور نیست. من به خاطر سختی هایی که برای نجات خلق ایران از بند استبداد کشیدم امروز این چنین فرتوت شده ام و گر نه در جوانی بسیار زیبا بودم و همه میخواستند به من تجاوز کنند! گزارش پزشکی قانونی در همان سالها نیز تجاوز به مرا تایید کرده))
عبدالقدیر ادامه داد:(( اجازه بدهید خانم شاملو. لطفا وقتی نوبتتان شد صحبت کنید. شما در جوانی نه تنها از امروزتان بهتر نبودید که زشت تر هم بودید. از بس همه از شما فراری بودند سازمان به خود من پیشنهاد داد تا در ازای بیست هزار تومن پول به شما تجاوز کنم تا این تجاوز را به گردن ساواک بیندازند. هزار تومن را پیش پرداخت به من دادند اما نوزده هزار تومن باقی مانده را تا به امروز هرگز به من نپرداختند که امیدوارم چرک خون شود و از ناخن شما و سران سازمان بیرون بیاید))
سپس دست در کیفش برد و عکس هایی از آن بیرون می آورد. همزمان تیم انتخاباتی اش یک فایل صوتی را در سالن پخش کردند که مکالمه ی سران سازمان با عبدالقدیر برای پذیرش تجاوز به مرجان را افشا میکرد. سران سازمان ابتدا نرخ هزار تومن را پاداش تجاوز به مرجان در نظر داشتند اما عبدالقدیر آنقدر چانه زد و قیمت را بالا برد تا به بیست هزار تومن رضایت دادند.
مرجان شاملو دستپاچه شده بود. برایش شگفت آور بود که تیم عبدالقدیر چگونه توانسته اند نوار صوتی مکالمه ای متعلق چهل و پنج سال پیش را پیدا کنند!!
عدالقدیر پوسترهایی از جوانی مرجان شاملو را برای حضار به نمایش در آورد و از جمعیت پرسید:(( عزیزان لطفا به خانم درون عکسها نگاه کنید. انصافا کدامتان حاضرید به این زن تجاوز کنید؟ به من حق میدهید که در ازای تجاوز به چنین آکله ای، بیست هزار تومن که هیچ، صدهزارتومن پول رایج مملکت در زمان شاه را طلب کنم؟))
جمعیت با دیدن جوانی مرجان با آن دماغ گنده، ابروهای درهم و پشت لب سبز شده در حالی که کلاش هم به دست و کلاهی نیز روی سر داشت نتوانستند بر خنده ی خود غلبه کنند

مرجان همچون یک ماده گرگ وحشی به دستان عبدالقدیر پرید تا پوسترها را از دست او بگیرد. اما عبدالقدیر دست خود را بالاتر میبرد تا دست مرجان به عکس ها نرسد. مرجان سعی کرد دست عبدالقدیر را گاز بگیرد. عبدالقدیر با دست دیگرش به موهای مرجان چنگ انداخت و کلاه گیس را از سرش برداشت. این حرکت و لو رفتن کله ی طاس مرجان، تشویق ارزشی ها و بهت و حیرت خردلی ها را در پی داشت! عبدالقدیر، کلاه گیس مرجان را مانند پیراهن ورزشکاران، در میان حضار انداخت. سپس یک عکس نایاب دیگر از جوانی مرجان رو کرد که گواهی میداد مرجان از دوران جوانی طاس بوده! در حالی که مرجان به گردن و صورت عبدالقدیر چنگ میزد عبدالقدیر فریاد میکشید:(( دیدید دوستان! دیدید! حالا فهمیدید چرا این خانم در جوانی اصرار داشت که در همه ی عکس هایش کلاه چریکی روی سر بکشد؟))
مرجان میکروفون را در دست گرفت و با صدایی گرفته گفت:(( آهای مردم! میخواهید بدانید چرا همسر این آقای عبدالقدیر از او طلاق گرفت؟ سایز این آقا..)) در همین جا برق سالن رفت و صدای میکروفون قطع شد.
چند ثانیه بعد دوباره برق آمد. روی سن به صحنه ی جنگی ما بین همراهان مرجان و عبدالقدیر تبدیل شده بود. داور بیچاره ی مناظره زیر مشت و لگد دو طرف دست و پا میزد. مرجان دوباره میکروفون را بدست گرفت:(( مردم من خوب میدانم که چرا زن سابق عبدالقدیر از او طلاق گرفت. چون سایز این آقا….)) و باز هم برق قطع شد! برق مدام میرفت و می آمد. مرجان که از میکروفون ناامید شده بود سعی میکرد با انگشتان دستش سایز مورد نظر را نشان دهد اما دیگر کسی به او توجه نمیکرد چون هواداران ارزشی و خردلی هم مشغول کتک کاری با یکدیگر بودند.
در این میان مهدی خزعلی به صورت سینه خیز خود را از میان پاهای مردم به روی سن رساند. یک یک پاکت سس قرمز روی صورتش خالی کرد که مثلا مردم گمان کنند صورتش خونین مالی شده ! سپس با لبانی خشک شده فریاد کشید:(( ملت مسلمان ایران لطفا دعوا را تمام کنید)) یک لحظه همه ساکت شدند! خزعلی ادامه داد:(( همان گونه که میدانید مغز برادر من در شهریور ۵۷ روی کف خیابان پاشید…)) با گفتن این جمله سیل عظیمی از لنگ کفش به سوی خزعلی سرازیر شد! کل جمعیت چه ارزشی و چه خردلی یک صدا شعار میدادند: (( خزعلی! برو گم شو! خزعلی! برو گم شو!)) مهدی خزعلی که دیگر طاقت لنگ کفش ها را نداشت باز هم به حالت سینه خیز درآمد و از زیر پرده های تئاتر فرار کرد!
پس از فرار خزعلی، هواداران احمدی نژاد و فائزه دوباره به جان هم افتادند و این بار شدیدتر یکدیگر را میزدند! دیگر چشم، چشم را نمیدید. با آن که عبدالقدیر و مرجان شاملو همراه بادیگاردهای خود سوار ماشین ضدگلوله شده و از مهلکه گریخته بودند اما ملت ول کن ماجرا نمیشد.
سرانجام‌ پلیس ضدشورش دخالت کرد و آنقدر باتوم بر سر مردم زد و گاز اشک آور شلیک کرد که جمعیت متفرق شد

با ریختن پلیس ضد شورش و کتک زدن مردم همه کانالهای خبری، پخش زنده را قطع کردند. برخی ها هنگام فرار از درهای سالن روی هم افتادند و دست و پایشان شکست. عده ای دچار خفگی شدند. آن عده هم که سالم از درهای خروجی فرار کرده بودند، له و لورده و سرفه کنان به سوی خانه هایشان میدویدند. پس از متفرق شدن مردم، پلیس ضد شورش در خیابان های اطراف مانند ارتش فاتح ناپلئون رژه رفت ! هیچ کس به این ضرب و شتم مردم اعتراضی نکرد. نه احمدی نژاد نه فائزه نه سازمان های حقوق بشری و نه حتی خود آن مردم متضرر شده! خیلی زود این فاجعه فراموش شد.
فردای مناظره که روز پنجشنبه بود همه مردم در کوچه و خیابان از مناظره ی دیشب حرف میزدند‌‌. همان مردمی که تا دیروز مصمم بودند دیگر به این نظام اهریمنی مشروعیت نبخشند!
“مناظره را دیدی؟ این بار دیگرل دعوایشان واقعیست. این انتخابات با انتخابات قبلی فرق دارد. خودشان هم میخواهند تغییرات به وجود بیاورند. اگر دعوایشان زرگری بود که این‌‌ گونه مشت یکدیگر را برای مردم باز نمیکردند! فلانی از فلانی بهتر است. اگر رای ندهیم چه فایده ای دارد؟”
و این گونه ملتی که تا چهارشنبه شب، پیش از مناظره به جمهوری اسلامی نه گفته بود، در روز جمعه به رژیم آخوندی یک “بله” ی بزرگ گفت و با صف های طویل خود پای صندوق های رای چنان مشروعیتی به نظام بخشید که روح خمینی به پرواز درآمد! خبرنگاران و خبرگزاری های خارجی ، بویژه بی بی سی هم به بهترین شکل ممکن حماسه ی مردم را به رخ جهانیان کشیدند.
دوستان و رفقای مرجان شاملو نیز در رسانه های دنیا سنگ تمام گذاشتند:(( دیدید! مردم ایران خود عاشق حکومت اسلامی اند. این بهترین نظام در منطقه است. اصلا چه کسی گفته در ایران حجاب اجباریست؟! ))

🔰یک سال بعد:
مردم ایران با چهره هایی عبوس و اخمو در صف تخم مرغ ایستاده اند. چند روز پیش به علت نرسیدن تخم مرغ به همه، کار این صف ها به خشونت کشیده شده! هر یک از مردم داخل صف در حال چک کردن اخبار دنیا هستند! آن ها ناامیدانه امیدوارند که دستی از غیب برون آید و آخوندها را سرنگون کند.
انتشار یک خبر همگان را متعجب میکند
“پسر مرجان شاملو با دختر عبدالقدیر در تورنتوی کانادا ازدواج میکند”
مراسم عروسی در همان شهر برگزار میشود. این عروسی مجلل به صورت زنده در فضای مجازی قابل تماشاست!
خطبه ی عقد این دو جوان را سیدحسن خمینی میخواند. زیباکلام با همه ی مهمانان عکس می اندازد. سمیر زند خزعلی پسر آیت الله خزعلی بندری میخواند و برادرش مهدی خزعلی با لبخندی بر لب، رقص باسن انجام میدهد! لبخندهای خزعلی رو به دوربین ها مانند فرو کردن خنجری است بر جگر بی حس شده ی ملت ایران.
مردم که تازه متوجه شده اند یکبار دیگر فریب آخوند را خورده اند باز هم به یکدیگر قول میدهند که دیگر هرگز در انتخابات شرکت نکنند. ناگهان یک خبر دسته اول بارقه های امید را در دل مردم روشن میکند‌. “حسن خمینی قهر کرده و مراسم عروسی را بدون صرف شام ترک میکند”
باز هم برخی از مردم در دل خود میگویند” حسن خمینی میتواند کشور را نجات دهد‌. او با پدربزرگش و بقیه آخوندها تفاوت دارد! در انتخابات بعدی به او رای خواهیم داد”
اما ذوق زدگی مردم چند دقیقه ای بیشتر دوام نمی آورد. دلیل قهر سید حسن خمینی نبودن بوقلمونِ باربیکیو با سس هندی بوده! این غذا و بویژه سس هندی اش، غذای مورد علاقه ی حسن و فرزندانش میباشد. پدر عروس یعنی آقای عبدالقدیر برای دلجویی از نوه امام، با بهترین رستوران تورنتو تماس گرفته و چندین دست بوقلمون باربیکیو با سس هندی سفارش میدهد! و این گونه یادگار امام به آغوش انقلاب و نظام بازمیگردد!
🔰🔰🔰
صف تخم مرغ دراز و درازتر میشود. مردم بدون آوردن کوچکترین کلامی بر لب فقط با نگاه پر از اندوه خود با یکدیگر حرف میزنند از همدیگر میخواهند که در انتخابات بعدی دیگر رای ندهند. هر چند که خرِ سران نظام فعلا و تا چند سال دیگر از پل گذشته و بابت عدم محبوبیتشان نزد مردم ککشان هم نمیگزد اما همین فکر انتقام
نیز میتواند آبی باشد بر آتش مردم! وصف العیش!

پایان