خــــــــــورشیـــــدرا بیـــــدارکــــــــــن

خورشید

یلدای من ..یلدای ما
خورشید را بیدار کن
با ماه من دیدارکن
این جا همه خوابیده اند
دنیای غم را دیده اند
شادی بیاور بهرما
یلدای من ..یلدای ما
خورشید را بیدارکن
شاه مرا هشیارکن
یارمرا غمخوارکن
شادی زاین جا رفته است
ما را زغم آزاد کن
این مردمان دلشاد کن
یلدای من ..یلدای ما
خورشیدرا بیدارکن
ازهرستم بیزارکن
قلب مرا تیمارکن
این جا همه خوابیده اند
درسوگ خود خندیده اند
دیوان به تخت شاهی اند
شاهان زاین جا راهی اند
یلدای من ..یلدای ما
تیغ ستمها تیز شد
این کاسه ها لبریز شد
سنگ صبوران ریز شد
خورشید را بیدارکن
با ماه من دیدارکن
خندان نما لبهای ما
تابان نما شبهای ما
این جا همه افسرده اند
گلها همه پژمرده اند
یلدا بیا یاری بکن
با ما تو غمخواری بکن
آغوش خود واکرده ایم
آغوش خود را وابکن
یلدای من ..یلدای ما
دیوان به تخت شاهی اند
شاهان زاین جا راهی اند
ما را ز این خواب گران بیدارکن
با ماه ما ..با شاه ما دیدارکن
کاری بکن وقتی سپیده بردمید
ما بندها پاره کنیم
ازبهرآزادی خود چاره کنیم
یلدای من یلدای ما
ازدادهای بی امان ما خسته ایم
بهررهایی ازستم وارسته ایم
این داد های بی امان فریادشد
فریادها بر باد شد
دیگر نه دادی مانده است نه دادگر
از این همه بی داد ها
این جا همه بیدادشد
یلدا به داد ما برس
خورشید را بیدارکن
خورشید را بیدارکن

نویسنده نادرایرانی
یلدای 2580شاهنشاهی