#دهکوره_جهانی
#فصل_دوم
#فرار_از_مهلکه
#پارت_یازدهم

دهکوره جهانی

از دیدن استاد برزو بسیار خوشحال شدم. آخرین بار در کودکی دیده بودمش. استاد برزو با مهر به من نگاه میکرد:
“کیوان حمله آنتی فاهای وحشی بهت رو برام تعریف کرد. منم فورا خودمو رسوندم اینجا. هر چی زودتر بیا از این خراب شده بریم”. کیوان همان شاگرد جوان استاد برزو بود.
در مسیر بازگشت به مغازه، من چندین بار از استاد برزو تشکر کردم: “استاد چقدر به مدیر رستوران دادید که حاضر شد منو رها کنه؟”
استاد برزو با لبخند گرمی جواب داد: ” خیالت راحت. وقتش که برسه باهات حساب میکنم”
کیوان هم چنان در کارگاه بود. داشت پول های دستی دخل را که به نسبت زیاد هم بود میشمرد. برایم عجیب بود که با وجود کارتخوان در مغازه چرا باید این همه پول نقد را جابجا کنند! استاد برزو که میدانست تا چه اندازه گرسنه هستم برایم یک بشقاب پر دمپختک آورد. میخواستم انگشتانم را با دمپختک بخورم. بس که خوشمزه بود. همان طور که غذا را میخوردم گه گاهی نگاهی هم به تابلوی عکس کاملا هریس که مثل یک دراکولای درنده داشت میخندید نگاه تلخی می انداختم. استاد برزو که متوجه نگاه های من شده بود به آرامی گفت:
“میدونم از دیدن عکس این عجوزه و پرچم ال جی بی تی ها تعجب کردی! اما مصلحت اینه. واسه این که حاکمان این شهر ازمون مالیات کمتری بگیرن باید ظاهرسازی کنیم ولی مهم کردار آدمه”
از کیوان بابت این که جریان رستوران را به اطلاع استاد برزو رسانده بود تشکر کردم. کیوان هم پس از ابراز محبت متقابل برای من و استادش چای تازه دم ریخت و از هر دویمان خداحافظی کرد .
من که با استاد برزو تنها شده بودم تصمیم گرفتم او را در جریان همه ماجراها قرار بدهم. صبر کردم تا صحبت های استاد تمام شود:
“خدا بیامرزه باباتو. ما با کل خاندانتون آشنا بودیم. جد من با میرزا یوسف خان بیگدلی هر دو شون از سران سپاه نادرشاه بودند. میرزا یوسف توی جنگ دامغان چنان رشادتی از خودش نشون داد که نادرشاه یک جفت چکمه نادری و یک بازوبند پهلوونی بهش پاداش داد. بچه های میرزا یوسف نسل به نسل این دو تا هدیه نادری رو روی تخم چشماشون نگه داشتن. نسل به نسل دلیرتر و پهلوون تر. تا زمان سالار الدوله بیگدلی. سالار الدوله خدا بیامرز موقع مرگ میراث نادری رو داد به دو تا پسرش. بازوبند برای کاووس میرزا و چکمه برای خسرو میرزا. این دو تا برادر دلشونو یک دله سپرده بودن به مشروطه خواها. سر جریان فتح تهرون هر کدوم یک فوج تیراندازو فرماندهی میکردن. همین شهرتشون باعث شد اجنبیا شاخکاشون تیز بشه. خسرو میرزا که میشه جد بزرگ تو کل وجودش شده بود عشق به میهن. وارد ژاندرمری شد. کل جنگ جهانی اول با اجنبیا جنگید. وقتی رضاشاه روی کار اومد خسرومیرزا شد یکی از مریداش. مثل خیلی از ارتشیای با شرف دیگه کل عمرشونو گذاشتن واسه آباد کردن ایران.
اما از کاووس میرزا برات نگم. انگلیسیا تریاکیش کردن. جوری که کل زندگی شو واسه خرج عملش فروخت. حتی اون بازوبند پهلوانی نادری رو مفت مفت داد به انگلیسیای پدر سوخته. کاووس میرزا که زمان فتح تهران مثل شیر میغرید حالا شده بود یک موشی که به دنبال سوراخ میگرده! یک مدت هم به سفارش انگلیسیا رفت نوکری شیخ خزعلو کرد. اما رضاشاه همشونو تارومار کرد. کاووس به طرز عجیبی سمت هند فرار کرد! نمیدونم شایدم تو راه همون هند از بی تریاکی مرد! هعععی! بگذریم!! حالا چی شد که تو میخوای این چکمه های نفیس رو بفروشی؟”
من کمی تامل کردم و بالاخره تصمیم گرفتم راز مگو را به استاد برزو بگویم….

#ادامه_دارد.