#دهکوره_جهانی
#فصل_دوم
#فرار_از_مهلکه
#پارت_دوازدهم

دهکوره جهانی

به سبک عیاری که از پدرم آموخته بودم از استاد برزو پرسیدم: “ای جوانمرد ویژگی عیاران و جوانمردان چیست؟”
استاد برزو با صلابت گفت: ” جوانمردی هفتادودو رکن دارد که از آن جمله پناه دادن به بی پناهان و نان دادن میباشد”
گفتم: “دیگر چه؟”
پاسخ داد: ” نگه داشتن سِر و رازپوشانی برای دوستان”
حال که پاسخم را گرفته بودم کل ماجرا را از سوقصد به مستر آبراهام با توطئه ساشا صابونی، بازداشت خودم، کشته شدن عباس در زندان، آزادی ام به وسیله خسروی تا فرار و آمدنم به شهر “جوزف پاک” برای استاد برزو شرح دادم.
استاد برزو کل حرف هایم را شنید نگاه پرسشگر خود را به زمین دوخته بود و دست در ریشهای پرپشتِ سفیدش میکشید. :” اوضاع خیلی خرابه محسن! این شهر پر از راپورتچیه. این گلوبالیستایی که من میشناسم به هیچ تنابنده ای رحم نمیکنن! فعلا بهتره در خونه من پنهان باشی تا سر فرصت یک مشتری خوب و قابل اعتماد برای چکمه ها پیدا کنم”
سپس به من اطمینان داد که رازدار من باشد و مرا به فرزندخواندگی پذیرفت. من هم به یزدان دادار کردگار سوگند خوردم که یار وفادار استاد برزو باشم و با دوستش دوستی و با دشمنش دشمنی کنم. این را گفتیم و جام شرابمان را به شیرینی و شادی این پیمان سر کشیدیم.
استاد برزو برا امنیت بیشتر، مرا از یک راه مخفی به خانه اش برد. راه مخفی از یک مسجد بزرگ میگذشت. نگاهی از بالا به داخل آن مسجد انداختم. جمعیتی متراکم مانند استادیوم آزادی! همه شان سیاهپوستانی که چوبی در دست و چفیه ای بر گردن داشتند و فقط به دیوارهای خوش فرم مسجد نگاه میکردند! استاد برزو برایم گفت که کار هر روزه این جماعت همین است و بس!
خانه استاد برزو جای با صفایی بود. همسرش فرنگیس خانم خودش نیز یک عیار بود و آن شب مانند یک مادر از من پذیرایی نمود و دلداری ام داد.
برای خواب به حیاط خانه رفتیم. از استاد برزو پرسیدم چگونه در این شهر فلک زده چنین خانه و زندگی نسبتا آبرومندی دست و پا کرده؟!
“خیلی از مردم دیگه به شرکتای نایک و ریباک اعتماد ندارن‌. واسه همین میان از کفشای ما میخرن که هم قشنگه هم سالها واسشون کار میکنه. بیشتر مشتریای من از شهرای دیگن! وضع مالی من باید کلی بهتر از این باشه ولی اداره لعنتی مالیات مثل زالو چسبیده به ما‌. مشتریای ضدگلوبالیزم اکثرا با پول دستی مبادله میکنن تا از اداره مالیات در امان باشن”
استاد برزو این ها را گفت و خیلی زود به خواب رفت. من اما هر چه ستاره ها رو شمردم خوابم نبرد! تمام شب داشتم به گذشته و امروز می اندیشیدم! زمانی که به ما جهان سومی ها وعده میدادند در صورت ریاست گلوبالیستها بر جهان مرزهای میان کشورها برداشته میشود. همه برابر میشوند. یک کارت ویژه به ما بدبخت بیچاره ها خواهند داد تا به صورت رایگان برویم سوئد آنجا سوشی ژاپنی بزنیم بعدش هم میرویم سواحل هاوایی موج سواری!!! ای خاک بر سر ما آدمهایی که به طمع یک سوشی مفت انسانیت مان را زیرپا گذاشتیم.

گوشی موبایلم را دست گرفتم تا ببینم دور دنیا چه خبر است. هم چنان در رفتن لگن جنیفر تالین صدر اخبار بود! آپدیت جدید برنامه کارگرگرام آمده بود. پس از چند دقیقه گشت و گذار در گوشی، ناگهان پیامکی برایم آمد که تنم لرزید:
“آقای محسن بیگدلی مکان شما در شهر “جوزف پاک” شناسایی شده است ! اگر به جان خود و فرزندت علاقه داری فردا صبح ساعت ده به کافه نامجو بیا”
دستم چنان میلرزید که گوشی از دستم افتاد ……..
#ادامه_دارد.