نوشته ژوبین

ژاله عزیزم. اکنون که پس از مدتها جدایی و بی خبری این نامه را برایت مینویسم تعجب نکن. امروز زودتر از کار تعطیلمان کردند چون قرار است در تظاهرات سراسری علیه سیلی زدن یک کشیش به یک همجنس گرا در امریکا شرکت کنیم.
ما کارگران در سالن غذاخوری ناامیدانه نشسته ایم. ده قاشق کنسرو لوبیا سهم هر کداممان است. آه ژاله جان چقدر دلم برای قورمه سبزی هایت تنگ شده. دلم برای خانواده مان برای دخترکمان که مدتهاست ندیدمش.
یادت می آید گلوبالیست ها همین هایی که حالا صاحبان کارخانه هستند چه شعارهایی میدادند؟ “میگفتند خانواده دیگر چیست؟ عشق به فرزند دیگر چیست؟ اصلا چرا انسان باید تا آخر عمر تنها با یک نفر در ارتباط باشد؟ ”
بی همسری! چقدر این پروژه پوچ برایمان جذاب بود! خیال میکردیم با پروژه بی همسری برای همه زنان مردان قدبلند سیکس پک و برای هر مردی زنان کمرباریک باسن گنده گیر می آید! ههه بگذریم!
جلوی چشمم میان کارگران چینی بنگلادشی سیاهپوست و حتا اروپایی بر سره سیگار سهمیه ای دعوا شده
آخر سه شنبه ها سیگار سهمیه ای میدهند که مثل همه چیزهایشان کم است و هربار فقط ده درصد کارگران از سیگار بهره مند میشوند. باز جای شکرش باقیست که سیگاری نشدم.
هرچند بعد از ناهار دیدن کارگران حریص و آن بیلبورد بزرگ زن سکسی در حال کشیدن سیگار در گوشه سالن غذاخوری بسیار آدم را وسوسه میکند ولی من تا الان مقاومت کرده ام. برای همین اوضاع مالی ام اندکی بهتر از سایر کارگران که همگی سیگاری تیرند میباشد
وقتی که سرزمین مان در چنگال گلوبالیست ها افتاد دوستم رامین با مهاجرت آن همه کارگر که از سرتاسر جهان به سوی ما سرازیر شدند مخالف بود. اما با او چه کردند؟ رسانه ها جوری رامین را لگدمال کردند که گویی تاریخ جهان از او جنایتکار تر به خود ندیده!
اکنون رامین در معدن کار میکند از غذا و سیگار سهمیه ای محروم است و همه مردم بایکوتش کرده اند. چون رسانه ها به همه این گونه تحمیل کرده اند که رامین یک نژادپرست جانی است و هر که با او رفاقت کند شریک جنایتش!
در همین افکار غرق شده بودم که ناگهان دستی به پشت کمرم زد و گفت:
“چرا تمرگیده ای تن لش؟! بلند شو که آقایان آمدند……….