#دهکوره_جهانی
#فصل_دوم
#فرار_از_مهلکه
#پارت_ششم

دهکوره جهانی فصل دوم :قسمت پنجم

به محض پیاده شدن از قطار، احساس دل پیچه کردم. کاش آن پفک تعارفی جورج را رد میکردم. این چیپس و پفک ها هیچ گاه به مزاجم نمیساخت.
تا به حال به شهر “جوزف پاک” نیامده بودم. در ایستگاه شهرش مثل آدمی که تازه از خواب بیدار شده و نور خورشید آزارش میدهد به این طرف و آن طرف مینگریستم!
“به شهر جوزف پاک خوش آمدید” این تابلو در کنار مجسمه بزرگ جوزف بایدن نظرم را جلب کرد! ناگهان پرنده خیالم به سالهای مدرسه پر کشید و معلم شپشوی دینی و قرآن مان پیش چشمم آمد! میگفت شهر “سلمانِ پاک” شهری است در نزدیکی تیسفون که مسلمین به پاس خدمات سلمان فارسی در فتح تیسفون نام او را بر سر این شهر گذاشته اند!
سلمان فارسی! اشراف زاده ای که با خیانت و رذالتش تمدن ایران را نابود کرد و نه تنها ایران که کل جهان تا ابد به چشم یک خائن به اون مینگرند. و فرزند ناخلفش جوزف بایدن! کسی که طومار تمدن بزرگ و پرافتخار امریکا را در هم پیچید و خودش نیز سقط شد! حالا هم به پاس این رذالتش شهری را به نامش “جوزف پاک” نام گذاشته اند!
بسیاری اوقات در خلوت خود به این می اندیشیده ام که امثال سلمان فارسی یا جوزف بایدن یا بسیاری از شورشیان ۵۷ی که از خانواده های ثروتمندی بودند چه پدرکشتگی با مام میهن خویش داشتند که این گونه سرزمین خود را به روزگار سیاه کشاندند؟! این بزرگترین معمای لاینحل زندگی من و شاید خیلی های دیگر باشد.
شکر خدا که اوج گرفتن حس دل پیچه ام رشته این افکار دیوانه کننده را پاره کرد. از طرفی چند روزی هم میشد که چیزی نخورده بودم. نمیدانم هم گرسنه بودم هم بخاطر دل پیچه اشتها نداشتم! پول دستی ام هم به کلی تمام شده بود.
در ابتدای شهر مرقد کارتر بود اگر نگویم مرقدش از مرقد خمینی زرق و برق بیشتری داشت کمتر هم نداشت! میدانستم که قبر کارتر و بایدن کنار هم میباشد.
دیگر چشمانم داشت تار میدید! داشتم مانند پنگوئن در خیابان راه میرفتم! با هزاز زحمت خودم را به داخل مرقد رساندم یا بهتر بگویم کشاندم. دستشویی های مرقد آن سوی مرقد بود که به اندازه چندین خیابان تا درب ورودی فاصله داشت. بدون شک با این دل درد عجیب هرگز نمیتوانستم خودم را تا دستشویی ها سالم نگه دارم! نمیدانم در آن شرایط بغرنج چگونه آن فکر بی نظیر به مغزم رسید! کدام دستشویی بهتر از قبر کارتر؟!!؟

#ادامه_دارد