#دهکوره_جهانی
#فصل_سوم
#بنیاد_مستر_آبراهام

دهکوره_جهانی#پارت_پنجم

من خودم را سخت مشغول کار نشان دادم‌. از چهره ابراهام مشخص بود که از جلسه مذاکرات راضی نیست. بدون آن که بهایی به حضور من بدهد به طرف یخچال رفت و یک پیک نوشیدنی الکلی سرکشید. سپس با حالتی پرخاشجویانه گفت: ” این مرتیکه ساشای بی پدر خیال کرده میتونه سر من کلاه بذاره! اگر از زیر سنگ هم شده اون یارو محسن رو پیدا میکنم تا بیاد شهادت بده که سوقصد به من و جنیفر کار ساشا بوده. این وسط ک..ونِ جنیفرم شده قوز بالا قوز! خسارتم سر به فلک کشیده!”
هلن به مستر آبراهام نزدیک شد و با تمام دلبری دستان زیبایش را به ریش آبراهام کشید و مانند یال اسب نوازشش داد: ” عزیزم! این قدر حرص نخور. تو تازه از تخت بیمارستان پا شدی! آروم باش عشقم. مادر نزاییده کسی بخواد سرِ آبراهام من کلاه بذاره. مطمئن باش همین روزا هم خسارت باسن جنیفر رو از سِداکبرِ بوفالو میگیری هم ساشا رو به سزای عملش میرسونی”
سِداکبر نام همان آخوند بور بود. به دلیل قیافه گنده و بی خاصیتش به او لقب “بوفالو داده بودند. چندین امامزاده و موسسه قرض الحسنه داشت. بعلاوه مدیر “مرکز و حفظ و نشر آثار ته تغاری امام” هم بود! صاحب امتیاز یک شرکت بیمه ای نیز بود با نام “ماتحت الجمیله”. این شرکت باسنهای خوش فرم خانم ها را بیمه میکرد و باسن جنیفر تالین نیز از این قاعده مستثنی نبود.
پس از تصادف جنیفر تالین و دررفتگی باسن سه میلیون دلاری او، پرداخت غرامت برای سِداکبر، این آخوند ممسک و ناخن خشک از سر کشیدن جام زهر هم سخت تر بود.
آن شب تخت خواب دو نفره هلن و آبراهام را آماده کردم. اتاق را به شکل رمانتیکی نورافشانی کردم و یک عود خوشبو آتش زدم.
هلن در حالی که جلوی آینه در حال آرایش بود با حرکت دستش به من علامت داد که مرخصم! من هم بلافاصله اتاق را ترک کردم و آبراهام و هلن را در خلوتشان تنها گذاشتم!
روزها به همین منوال میگذشت‌. من تمام روز با موتورم کالاهای جنسی سفارشی را به این ور و آن ور میبردم. هر چند شب یک بار نیز فرصت میکردم هلن را دیدار کنم.
هلن اخبار دستِ اول را به من میداد.
از جمله این که مستر آبراهام سرانجام موفق شده بود سِداکبر را مجاب به پرداخت دیه باسن جنیفر تالین کند! هزینه این پرداخت را سداکبر از موقوفات یکی از امامزاده هایش تامین کرده بود. البته جای این ولخرجی تا مدت ها درد میکرد به گونه ای که سداکبر چندین بار تلاش کرد زهر خود را به آبراهام بپاشد که ماجرای آن را در زمان خودش خواهم گفت.
پیک موتوری بودن بسیار کار کسل کننده و ملالت باریست. کاری تکراری و بدون هیجان! اما دو تا از پیک هایم همیشه در خاطرم خواهد ماند.
مورد اول روزی بود که باید قرص افزایش سایز آلت را درب خانه یکی از مشتریان میبردم. آن خانه ساختمانی بس حقیر داشت. زنگ خانه را که زدم. مشتری دم درب خانه آمد. با کمال تعجب دیدم او درسخوان ترین هم کلاسم در دوران مدرسه است!…….

#ادامه_دارد