#دهکوره_جهانی
#فصل_دوم
#فرار_از_مهلکه
#پارت_دوم


اما انتظار توام با استرس من زیاد طول نکشید و یک پراید “درب و داغون” پیش پایم ترمز کرد.
بدون آن که چیزی بگویم بی درنگ سوار شدم. شاید اولین بار در زندگی ام بود که قبل از خرید، قیمت را نمیپرسیدم.
راننده ی پراید جوانی بسیار سرخوش بود انگار چیزی مصرف کرده باشد. هنوز دو قدم نرفته بودیم که شروع کرد از زندگی اش گفتن!
این پراید لَکَنتی اش مدل سال 2000 بود. میگفت بعد از پنج سال که در کمپانی خودروهای دسته دوم ثبت نام کرده پراید را تحویلش میدهند!
با کلی قرض و قوله و بهره ی سنگین! میان حرفهایش غش غش میخندید! دلیل این همه ذوق زدگی اش را بزودی فهمیدم‌.
روزها ده ساعت در کارخانه کار میکرد و شبها هم دو سه ساعتی می آمد مسافرکشی. تا کنون در بازپرداخت اقساط پرایدش موفق بود و حساب میکرد که پس از مرگش که ماشینش به پسرش برسد او دیگر از شر اقساط این پراید لکنتی راحت شده!
در دل میگفتم آخر تو بچه میخواستی برای چه؟! میخواستی سلسله پادشاهی ات قطع نشود؟!
از چشمان گود افتاده و پوست تکیده اش میشد سبک زندگی اش را فهمید!
دیگر حوصله پرچانگی اش را نداشتم ازش خواستم رادیو را روشن کند ببینم بیرون چه خبر است! باید میفهمیدم که دعوای ساشا و مستر آبراهام به کجا رسیده.
اما برخلاف انتظار سر تیتر اخبار درباره ترور مستر آبراهام نبود، بلکه خبر اصلی تصادف جنیفر تالین و آسیب دیدگی باسنش بود!
من شک نداشتم که این تصادف هم نقشه ی ساشا بود تا اذهان عمومی را منحرف کند. آخر باسن “جنیفر تالین” محبوب عالم و ادم است. تا بدان حد که راننده ی پراید با شنیدن خبر آسیب باسنِ یک میلیارد دلاری جنیفر تالین اشک در چشمانش جمع شد!!
بهرحال من خشنود بودم که هنوز ردی از من در این ماجراها پیدا نشده!
داشتم به دعوای ساشا و مستر آبراهام فکر میکردم. به سرنوشت عباس نگون بخت. به لگن در رفته ی جنیفر تالین و به سرنوشت نامعلومی که در انتظار خودم بود.
سرانجام به ایستگاه راه آهن رسیدیم. یادم نیست چقدر کرایه به راننده دادم فقط راننده از کمی کرایه گله کرد و منم بدون هیچ حرفی یک دسته پول دیگر بهش دادم که لبخندی سراسر رضایت بر روی لبانش آورد. بهش گفتم : (( بیشتر از این کائنات رو منتظر نذار. با این پول همین امشب یه دسته موز بخر و یه بچه کاکل زری دیگه به دنیا تقدیم کن ))
هر دویمان غش غش خندیدیم و من از ماشین پیاده شدم. آدمیزاد براستی موجود عجیبی است. او میتواند در تلخ ترین موقعیت ها نیز ماجرایی طنز خلق کند! در آن شرایط بحرانی و نکبت بار مزه ریختن من چه معنایی میتوانست داشته باشد؟!
در ایستگاه راه آهن ماموران در حال بازرسی مسافران بودند. یک افسر جلویم را گرفت. عکسی از جیبش بیرون آورد تا با صورتم تطابق دهد.
داشتم از استرس زهره تَرَک میشدم در دل میگفتم: ” محسن الانه که بگیرنت و بفرستنت اونجایی که عرب نی انداخت” ….

#ادامه_دارد