#دهکوره_جهانی
#فصل_دوم
#فرار_از_مهلکه
#پارت_نهم

دهکوره جهانی

پسر جوان آنقدر غرق در کار بود که متوجه حضور من نشد‌. نگاهی به چهار گوشه کارگاه انداختم، پرچم ال جی بی تی و قاب عکس کاملا هریس بیش از همه چیز توجهم را به خود جلب میکرد. دیگر مطمئن شدم که آدرس را اشتباه آمده ام چون استاد برزویی که من میشناختم به هیچ عنوان زیر بار این قرتی بازیها نمیرفت.
تصمیم گرفتم بدون هیچ حرفی از مغازه بیرون بروم که مرد جوان صدایم کرد:
+ “فرمایشی داشتید؟”
– “با استاد برزو کار داشتم ولی گویا عوضی اومدم! ”
+” نه درست اومدی. من شاگرد استاد برزو ام. ایشون واسه یک کاری رفتن بیرون حدود یک ساعت دیگه برمیگردن دکون. پیغامی داری بفرما من بهشون میگم.”
-“همون یک ساعت دیگه برمیگردم اینجا. باید خودشونو ببینم. این طرفا رستوران سراغ دارید؟”
شاگرد کفاش آدرس نزدیک ترین رستوران را بهم داد. آن قدر به عیاری و جوانمردی استاد برزو ایمان داشتم که شک نداشتم شاگردش هم انسان پاکدستی هست. پس چمدانم را نزد او امانت گذاشتم و راهی رستوران شدم. از گرسنگی سرم داشت گیج میرفت احساس میکردم دیگر خون به مغزم نمیرسد. نه پفک جورج توانسته بود سیرم کند نه آش رشته پیرمرد!
منوی رستوران را باز کردم. وحشتناک بود. قیمت یک نیمرو ده برابر تخم مرغ عادی بود! روبروی هر مدل غذا هم انواع مالیات وارده بر یک پُرس غذا نوشته شده بود:
مدرسه نظامی آنتیفا. ستاد پشتیبانی از بیکاران همجنسگرا. موقوفات جیمی کارتر. حق الانتشار کانال بی بی سی. بنیاد خیربه مستر آبراهام. بیمارستان ده تخت خوابه طالبان! مدرسه علمیه کاملا هریس. ستاد نابودی نسل گردن قرمزهای نژادپرست! موسسه هنری پورن استارهای متعهد. جامعه زنان پشمالوی مبارز. انجمن شیرخوارگان جورج فلوید!…
برای خوردن یک نیمروی ناقابل باید به همه این سازمانها باج میدادی!!
دستی در جیب کردم و تازه یادم آمد که ای دل غافل دیگر یک پاپاسی برایم نمانده. با چهره ای زرد و لبانی خشک از رستوران بیرون آمدم که لب در خروجی، یک سیاهپوست گولاخ پشت یقه ام را گرفت و به دیوار چسباندم!
“کجا؟ یادت رفت حساب کنی”

#ادامه_دارد