#دهکوره_جهانی
#فصل_سوم
#بنیاد_مستر_آبراهام
#پارت_سوم

دهکوره جهانی

با سرعت هر چه تمامتر از کافه بیرون آمدیم و سوار ماشین هلن شدیم. بر روی اولین پلی که به آن رسیدیم بنری بزرگ با تصویر خودم دیدم!!
مژدگانی هنگفت برای دستگیری ام همراه با چندین تیتر درشت:
– نژادپرست فاشیست- همجنسگرا هراس اسلام ستیز-
بلند آه کشیدم : “یاخدا! کارم تمومه دیگه هلن”
هلن اما به من قوت قلب داد. به سرعت داخل یک فرعی پیچید و ماشین را در یک باغ نسبتا کلنگی پارک کرد! وقتی از ماشین پیاده شدیم هلن با نگاهی حسرت بار نفسی عمیق کشید و گفت:” من کودکیم رو این جا گذروندم”
با هم به آلونک باغ رفتیم. هلن فورا مرا جلوی آینه نشاند و بساط میکاپ را آورد.
“تو مگه میکاپ بلدی هلن؟”
+”قبل از مدل شدن کارم میکاپ بود”
الحق که هلن در میکاپ استادی است چیره دست. چهره ام را آفتاب سوخته کرد مدل موهایم را عوض کرد. لباس سفیدی به تنم کرد چیزی مانند دشداشه عربی و لباس هندوها. اما با آنها تفاوت داشت از من خواست روبه روی آینه حالت صورتم را مثل انسانهای بدوی کنم. لبان نیمه باز با چشمانی ورقلمبیده! مانند آدمی که از چند قرن پیش به قرن بیست و یک آمده و از دیدن جریان مدرنیته شگفت زده میشود!
هلن مرحله اول نقشه اش را برایم بازگو کرد. قرار بود وارد پرسنل موسسه خیریه جنیفر تالین بشوم. این موسسه زیرمجموعه بنیاد خیریه مستر آبراهام بود.
از هلن درباره ادامه نقشه هایش سوال کردم. که او پاسخم را این گونه داد:
” فعلا. توی دم و دستگاه جنیفر، پیک موتوری خواهی بود. یادت باشه با کسی حرفی نزنی. خودت رو کلا بزن به کوری و لالی. سعی میکنم هر شب ببینمت تا از حال هم باخبر بشیم. اگر خواستن بهت واکسن بزنن به هیچ وجه زیر بار نرو.”
هلن یک کارت شناسایی جعلی به من داد که هویت تازه من بود. به علاوه یک دفترچه پر از برگه های واکسن که نشان میداد من همه مدل واکسنی را تزریق کرده ام.
کارمان که تمام شد کمی تلویزیون تماشا کردیم. همه کانالها از سی ان ان تا بی بی سی و کوفت و زهرمار درباره من خبر میگفتند! چنان از راست و چپ بهم حمله میشد انگار که پس از هیتلر من جنایتکار ترین فرد تاریخ بودم! لشگریان بلک لایو مترز یک ماکت مرا در میدان شهر نصب کرده و طناب دار دور آن انداخته بودند.
با تماشای این صحنه ها از تیوی، به خودم لرزیدم و از قدرت سازماندهی ساشا صابونی که ظرف مدت دو ساعت مرا به منفورترین انسان معاصر تبدیل کرده بود شگفت زده شدم!
هلن یک لیوان آب قند برایم آورد و با متانت گفت:
” نترس محسن. دیگه کسی تو رو نمیشناسه. یک نگاه به آینه بنداز تو دیگه محسن بیگدلی نیستی!”
حق با هلن بود. آنقدر زیبا مرا میکاپ کرده بود که حتی خودم هم دچار اشتباه میشدم.
ناخوداگاه خنده توام با گریه سر دادم. خودم را به دست هلن انداختم و دستش را بوسیدم: “ممنون هلن! ممنونم که جونمو نجات دادی”
هلن دلداری ام داد. آرامشم را بازیافته بودم.
چند ساعت بعد من و هلن بطور جداگانه وارد ساختمان خیریه جنیفر تالین شدیم.
این آغاز اجرای نقشه هایمان بود برای مبارزه با گلوبالیزم ….

#ادامه_دارد.